Chapter 1...part 3

695 107 3
                                    

«شروع جدید»

(توی فانوس.سوم شخص)

این یه شروع جدید بود،همه چی براش تازگی داشت،حتی نفس کشیدن.بعد از اون اتفاق ،بعد از اون کابوس،همه چی قرار بود تغییر کنه.این چیزیه که مغزش بهش میگه...آدمای جدید،مکان جدید و یه مدت زندگی جدید.

ولی اون هنوز به زندگی ایمان داره،اون میدونه که هیچ اتفاقی بی دلیل رخ نمیده. میدونست توی هر جنگل تاریکی ممکنه یه کرم شب تاب وجود داشته باشه.پس اون فقط ادامه میده،اونقدر ادامه میده تا ثابت کنه پایان این داستان خوشه.

اون الان یه جاییه که هیچکسو نمیشناسه،پسر مو مشکی بدون برادرش توی جای متروکست و دو تا غریبه روبروش نشستن.

-حالت خوبه؟

سرشو بطرف صدا چرخوند،روی مبل لم داد و لباشو از هم باز کرد.

-خوبم.

سرشو به طرفین تکون داد.

-...من واقعا ازتون ممنونم،نمی دونم چطور میتونم این لطفتونو جبران کنم....

یکی از پسرا لبخند شکری ای زد،چشای شکلاتیش میدرخشید.

پ-وظیفه بود.

لحن پسر سریع و با اعتماد به نفس بود.پسر بغل دستش که تقریبا شبیه پسر اول بود گفت.

+اهل کجایی؟!

پسر مو مشکی سرشو پایین انداخت و آروم گفت.

-انگلستان.

+اسمت چیه؟

-ز...زین.

+از خانواده ی؟!

پسر اول روی مبل جا به جا شد و خطاب به  پسر دوم گفت.

-جاستین مگه داری بازجویی میکنی؟

پسر دوم...جاستین،از جاش بلند شد و اضافه کرد.

ج-فقط داشتم چند تا سؤال می پرسیدم مشکلش کجاست!؟

زین با انگشتاش بازی میکرد و به قالیچه ای که کف زمین پهن بود خیره شد.

پسر اول-خودت میدونی چطوری داشتی میپرسیدی.

ج-برو بینیم باؤ.

پ-برو برا زین یه دست لباس بردار بیار.

جاستین سرشو تکون داد و به سمت راه پله تنگی که به طبقه بالا میرفت، رفت.

پسر چشم شکلاتی با همون لحن سریعش گفت.

پ-چیزی میخوای برات بیارم؟

زین سرشو به نشانه منفی تکون داد.

ز-نه ممنون.

پ-پس اگه چیزی خواستی حتما بگو.

ز-حتما بازم ممنون.

-تشکر لازم نیست،گفتم که وظیفه بود.

زین لبخند زد و سرشو تکون داد.

Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora