«مست»
Louis' p.o.v
(ساعت ۰۰:۱۵)امروز واقعا حوصله سر بر بود، زین بساط طراحیشو همه جا ریخته بود هر چی به چشمش میخورد طراحی میکرد.(چقد این منم😏)
لیام و جاستین هم کل روز درباره موضوعای مسخره بحث میکردن و من اصلا سر در نمیاوردم درمورد چی حرف میزنن.هری هم از صبح تاحالا غیبش زده بود و تنها چیزی که درباره جایی که رفته نمیدونستم ،یه چیز بود.
قمارخونه.
خودمم سردر نمیارم نایل چش شده،حتی نمیذاره برم تو اتاق تا لباس بردارم.نمی فهمم چرا به من نمی گه که چی شده شاید باید بیشتر تلاش کنم.
از پله ها بالا اومدم و پشت در اتاق نایل ایستادم و یه صداهای شنیدم،آروم خودمو چسبوندم به در وگوشمو روی در گذاشتم.صدای جاستین هم شنیده میشد.
ن-نمیخوام درموردش حرف بزنم.
ج-چرا؟!
ن-چون مهم نیست...
ج-نگو که ساعد پر از قاچت مهم نیست.نایل من احمق نیستم.
ن-اصلا چه اهمیتی داره؟
ج-چرا پرت و پلا میگی...نایل،....اول اون چاقو رو بنداز.
ن-از این اتاق برو بیرون.
ج-بسه دیگه،نمیخوام اینارو بشنوم...برای چی با خودت این کارو میکنی؟!گفتم اون چاقو رو بنداز.
ن-تنهام بذار....اصلا چرا اومدی اینجا؟....برو پیش اون دختره باش دیگه.
ج-منظورت چیه؟!
ن-برو بیرون.
ج-نه نمیرم،باید بفهمم چه خبره.
...
دستمو گذاشته بودم جلوی دهنم و لبمو میجویدم.صداشون هر لحظه بلند تر میشد.فک کنم جاس در مورد خودزنیش فهمیده.
وایسا ببینم،کدوم دختره؟بحث داره یکم واضح تر میشه،انگشتمو روی لبم گذاشتم و یکم اخم کردم.
...
ن-گمشو بیرون.
ج-نمیخوام.
ن-تنهام بذار دیگه لعنتی...
...
یه چیزی طرف در پرتاپ شد و در یکم لرزید.(چاقو بود،نترسین)
در یهو باز شد و نزدیک بود بیفتم توی اتاق، جاستین شونه هامون گرفت و نذاشت بیفتم. در اتاقو بست و با تعجب و ابروی بالا رفته نگام میکرد.
-آم ...چیزه،میگم دراتون زهوار در رفتَستا،یه دفه قفل میشه دیگه باز نمیشه،خوب موقع درو باز کردی.
بهانم به درد لای جرز این چوبای پوسیده میخوره.
ج-خب،آره یکم قدیمی شده.اینجا چیکار میکنی؟!
YOU ARE READING
Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*
Fanfictionوقتی که لویی و زین شاهزاده های گمشدن و سر از یه جزیره در میارن، و چهار تا پسر جوون که توی فانوس دریایی زندگی میکنن اونا رو پیدا میکنن. یا اینکه، پرنس لویی ولیعهد انگلستانه و برعکس برادرش به قوانین و آداب توجهی نمی کنه، در این حین هری یکی از پسراییه...