«زین گند زدی»
Harry's p.o.v
صحبت کردن بانیک یکم فقط یکم موثر بود.باهر تلاشی که بود تونستم ازش سه هفته وقت بگیرم.بازم جای شکرش باقیه اگه اینکارو نمی کردم دیگه مطمئنا باید تا یه مدت رفتن به انگلستانو فراموش میکردم.ولی هنوز یه موضوع مونده ...چطوری باید پول بازی رو جور کنم!
هوف نمی تونم مغزمو خالی کنم.چند تا کلمه توی اتاق مغزم میچرخید و فقط به دیوار میخورد و نمی تونست بیرون بره....پول...بازی....انتقام....انگلستان.
من میدونم پدرم ناعادلانه کشته شد.میدونم که شاه مارو آسون از خودش روند ،آسون اعتمادش سرد شد.اون با زندگی ما بازی کرد،ناعادلانه.....منم انتقام میگیرم ،بیرحمانه.من زندگی قبلیمو پس میگیرم.
وارد فانوس شدم و آروم درو بستم.به دور و بر نگاه کردم،هیچکس اونجا نبود.یه دفه صدای پا کوبیدن کسی نظرمو جلب کرد.
الک سریع از پله ها پایین اومد و با چهره واقعا اعصبانی بهم نزدیک شد.
با تعجب پرسیدم.
-چیزی شده؟
بدون اینکه منو لمس کنه از کنارم رد شد و دستگیره رو نگه داشت.
ال-شب خوش بگذره،مستر استایلز.
-وات؟!
ال-همین گه شنیدی،من دارم میرم.
باز چی شده؟.....چرا همیشه تا یه مشکلی حل میشه یه مشکل دیگه بوجود میاد.
درو باز کرد و رفت بیرون .پشت سرش دویدم و بازوشو گرفتم.
-ال مشکل چیه لاو؟!
یه دفه با حالت دفاعی برگشت طرفم و گفت.
ال-مشکل چیه؟...هِه...فک کنم خودت بهتر از من میدونی!....آخ هری اصلا فک نمی کردم چنین آدمی باشی.
فقط.....وات د فاک؟!😐
-چی؟...نمی فهمم ...در مورد چی حرف میزنی؟!
ال-خودتو نزن به اون را....
-من واقعا نمیدونم در چه موردی حرف میزنی.
پوزخند زد.
ال-آرزو میکنم همینطوری که میگی باشه.
-چی!چ!چرا...چرانمی گی قضیه چیه؟!بیب،لطفا!
یه نفس عمیق کشید و دست به سینه روبروم ایستاد.
ال-اول من یه سوال میپرسم....اگه من داخل میموندم میذاشتی برم تو اتاقت؟؟
یه دفه چشام گرد شد و دهنم خشک شد.فک کنم یجورایی فهمیدم مشکل چیه،همون مشکل همیشگی.
نمیذاشتم بری تو اتاق چون یه موجود نفرت انگیز توی اتاقم هست گه از روی بدشانسی توی یه اتاق افتادیم و من ازش متنفرم چون لجبازه و بدتر از همه با هر بار دیدنش یاد زندگی گذشتم میوفتم.اونقدر ازش بدم میاد که وقتی نزدیکشم ضربان قلبم قابل کنترل نیست.
ESTÁS LEYENDO
Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*
Fanficوقتی که لویی و زین شاهزاده های گمشدن و سر از یه جزیره در میارن، و چهار تا پسر جوون که توی فانوس دریایی زندگی میکنن اونا رو پیدا میکنن. یا اینکه، پرنس لویی ولیعهد انگلستانه و برعکس برادرش به قوانین و آداب توجهی نمی کنه، در این حین هری یکی از پسراییه...