Chapter 1...part 5

519 85 37
                                    


اول از همه ممنون بخاطر کامنتا😘

خودش میدونه کیو میگم و واقعا ازش تشکر میکنم.😇

_____________________________________________________
«لیام همه جا»

(شب.طبقه پایین فانوس. هری)

میز شامو چیده بودم.

همه پشت سر هم اومدن و دور میز نشستن.نایل، جاستین،لیام و شاهزاده زین و ....بجز اون پسره خودشیفته.

اهمیت نده،آروم باش ،اهمیت نده.

نفس سنگینی بیرون دادم.قاشقمو برداشتم و خواستم شروع کنم به غذا خوردن که صدای سرفه لیام به گوشم خورد و بهش نگاه کردم.

-چیه؟

لی- آداب سفره:برای شروع کردن غذا همه باید سر میز باشن.

قاشقمو انداختم روی میز وصدای بدی داد. راست نشستم و دستامو جلو سینم حلقه کردم.

با اخم به نگاهایی که سمت من بود خیره شدم.

شاید پرنسس منتظر دعوت نامست...آره،منتظره یکی بره پشت در بهش بگه شازده لطفا تشریف بیارین.همه سر میز منتظر شما هستن. ها ها...من که به کلیه چپمم نمیگیرمش.

بعد از چند دقیقه سکوت،با اعصبانیت گفتم.

-پس این چرا نمیاد.

دوباره همه نگاها چرخید طرف من.

-یکی بره بهش بگه بیاد.

ج-برو(bro)...آروم باش...من نمیرم،دفه اول من بهش گفتم.

نایل اصلا جواب نداد...سرش پایین بود و کلا تو حال و هوای خودش بود.

شاهزاده زین یه دفه از جاش بلند شد و جلوی دهنشو گرفت.فک کنم حالت تهوع داشت.از فانوس بیرون رفت و لیام رفت دنبالش😑😶.صدای قار و قور شکمم بلند شد .با مشت کوبیدم به میز، ینی باید خودم برم.

صندلی رو عقب کشیدم و بلند شدم.

لعنتی.

از پله ها بالا رفتم.لعنت به این پله ها.

در اتاقو زدم.

جوابی نیومد.

دوباره محکم تر در زدم.

داد زد.

ل-بله!

-نمی خوای از اون اتاق کوفتی بیرون بیای؟!

ل-چرا اونوقت.؟

-چون که همه اون پایین منتظر جناب عتیقن تا بیاد شام بخوره.

چند لحظه ساکت موند.اخمم غلیظ تر شد.

دوبار در زدم.

ل-ازم خواهش کن.

ابروهام بالا پرید.

-چی؟!؟؟؟

ل-من که هیچ رفتار محترمی ازت ندیدم...الانم اومدی انگار داری با بچت حرف میزنی...میخوام بدونم میتونی مؤدب باشی یا نه...ازم خواهش کن تا بیام شام بخورم.

Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora