Chapter 1...part 4

689 93 53
                                    

«نایل؟»

(بیرون فانوس.هری)

دستامو پشته گرفته بودم و در حالی که به طرف فانوس می رفتم،سرمو پایین گرفته بودم و به قدمام نگاه می کردم.

جلوی در نزدیک بود بخورم به جاستین که سر جام خشک شدم.

-هی جاستین،کجا میری؟!

شونه بالا انداخت و اون لبخند لعنتی همیشگی همچنان روی لباش بود.

ج-بیرون، هواخوری، لب ساحل، تو جزیره، بار، فروشگاه،نمی دونم ،یجایی میرم، نمیای؟

سرمو پایین انداختم.

-نه باؤ...میرم داخل یکم به مخم استراحت بدم.

ج-اوه،باشه...هر طور راحتی.الان حالت خوبه دیگه،آره؟

-آره،آره،الان فعلا خوبم.

یه نگاه سرسری به پسر چشم آبی که داشت نزدیک و نزدیک تر میشد انداختم.

-البته به لطف یه نفر قرار نیست اینطوری بمونه.

جاستین سرشو به جهتی که من نگاه میکردم چرخوند.

ج-اوه ،مشکلش چیه؟

-ازش خوشم نمیاد.

ج-چرا؟!

-نمی دونم،ینی تاحالا نشده یکی رو ببینی و بعد از اینکه باهاش حرف زدی ،ازش بدت بیاد.

جاستین چند بار پشت سرهم پلک زد و ابروشو بالا داد.

ج-خب میدونی،نه نشده، ینی فقط بخاطر همین....؟

-نه، معلومه نه...اون لجباز و مغرورم هست...

نگاهم روی پسر چشم آبی متمرکز شد.

-...اون فک کرده کیه؟!

چشمای آبیش از همون دورم میدرخشید.

جاستین پوفی کشید و آروم گفت.

ج-اصلا میدونی اون کیه؟!

-هوم،اون پرنسسو میگی؟!

ج-پرنسس؟

جاستین خندید و بعدش متفکرانه بهم نگاه کرد.

ج-خب آره یه چیزایی تو مایه های پرنسس....

اخم کردم.

ج-اون شاه بعدی انگلستانه.

'اون چطوری میتونه شاه بشه با این اخلاقش' با خودم فکر کردم.

ج-شام، شام...بهتره این چند روز یا چند هفته ای که اینجان بهشون برسیم...خیلی زود می فهمن اونا اینجان و میان دنبالشون.....و شت...باورت میشه دوتا شاهزاده...اصلا نمی تونم بهش فک کنم....شاید.....هولی شت....دوتا شاهزاده....

دست گذاشتم روی شونش.

-جاس...برو، مگه نمی خواستی بری هوا خوری؟!

Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*Where stories live. Discover now