«نایل؟»
(بیرون فانوس.هری)
دستامو پشته گرفته بودم و در حالی که به طرف فانوس می رفتم،سرمو پایین گرفته بودم و به قدمام نگاه می کردم.
جلوی در نزدیک بود بخورم به جاستین که سر جام خشک شدم.
-هی جاستین،کجا میری؟!
شونه بالا انداخت و اون لبخند لعنتی همیشگی همچنان روی لباش بود.
ج-بیرون، هواخوری، لب ساحل، تو جزیره، بار، فروشگاه،نمی دونم ،یجایی میرم، نمیای؟
سرمو پایین انداختم.
-نه باؤ...میرم داخل یکم به مخم استراحت بدم.
ج-اوه،باشه...هر طور راحتی.الان حالت خوبه دیگه،آره؟
-آره،آره،الان فعلا خوبم.
یه نگاه سرسری به پسر چشم آبی که داشت نزدیک و نزدیک تر میشد انداختم.
-البته به لطف یه نفر قرار نیست اینطوری بمونه.
جاستین سرشو به جهتی که من نگاه میکردم چرخوند.
ج-اوه ،مشکلش چیه؟
-ازش خوشم نمیاد.
ج-چرا؟!
-نمی دونم،ینی تاحالا نشده یکی رو ببینی و بعد از اینکه باهاش حرف زدی ،ازش بدت بیاد.
جاستین چند بار پشت سرهم پلک زد و ابروشو بالا داد.
ج-خب میدونی،نه نشده، ینی فقط بخاطر همین....؟
-نه، معلومه نه...اون لجباز و مغرورم هست...
نگاهم روی پسر چشم آبی متمرکز شد.
-...اون فک کرده کیه؟!
چشمای آبیش از همون دورم میدرخشید.
جاستین پوفی کشید و آروم گفت.
ج-اصلا میدونی اون کیه؟!
-هوم،اون پرنسسو میگی؟!
ج-پرنسس؟
جاستین خندید و بعدش متفکرانه بهم نگاه کرد.
ج-خب آره یه چیزایی تو مایه های پرنسس....
اخم کردم.
ج-اون شاه بعدی انگلستانه.
'اون چطوری میتونه شاه بشه با این اخلاقش' با خودم فکر کردم.
ج-شام، شام...بهتره این چند روز یا چند هفته ای که اینجان بهشون برسیم...خیلی زود می فهمن اونا اینجان و میان دنبالشون.....و شت...باورت میشه دوتا شاهزاده...اصلا نمی تونم بهش فک کنم....شاید.....هولی شت....دوتا شاهزاده....
دست گذاشتم روی شونش.
-جاس...برو، مگه نمی خواستی بری هوا خوری؟!
YOU ARE READING
Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*
Fanfictionوقتی که لویی و زین شاهزاده های گمشدن و سر از یه جزیره در میارن، و چهار تا پسر جوون که توی فانوس دریایی زندگی میکنن اونا رو پیدا میکنن. یا اینکه، پرنس لویی ولیعهد انگلستانه و برعکس برادرش به قوانین و آداب توجهی نمی کنه، در این حین هری یکی از پسراییه...