Chapter 2....Part 2

455 76 42
                                    

«قمار خونه»

Harry's P.O.V

سرم شدید درد میکرد،اونقدر خسته بودم که نمی تونستم چشامو باز کنم.جسم گرمی توی بازوهام بود،این گرما منو یاد زمانی مینداخت که توی بازوهای مادرم از خواب بیدار میشدم.

اخم کردم، حتی اَلِک هم چنین حسی رو بهم منتقل نمی کرد.(بعداً با الک آشنا میشید)

شخص سرشو به سینم مالوند و نفس راحتی بیرون داد.

این اشتباه بود،من از این حس متنفر بودم، از هر چیزی که منو یاد گذشتم و خانواده بندازه متنفر بودم.

پلکامو از هم جدا کردم و چشامو به سختی باز کردم...نور چشامو اذیت میکرد ولی من کنجکاو به شخصی که توی بازوهام بود نگاه کردم.

چشام گرد شد و یهو خواب از سرم پرید.لویی رو تکون دادم تا بیدار شه.

-هی...بیدارشو!...خودشیفته...بیدار شو.

آروم غرغر کرد و یدفعه سرشو بلند کرد.داد زد و ازم دور شد.

ل-وات دِ فاک؟؟

رو اَندازو دور خودش پیچ کرده بود.

ل-چرا منو بغل کردی؟!

-تو خودت چرا روی تخت منی؟!

ل-دیشب گفتم که روی تخت میخوابم.

-منم گفتم روی تختم نخواب ... وایسا ببینم من که از اتاق بیرون رفته بودم....کی منو آورد تو اتاق؟!

هل کرد و به من من کردن افتاد.

ل-اِم....خ..خب،دیدم مثل یه مسته بدبخت روی مبل افتادیو چرت و پرت میگی،دلم نیومد همینطوری بذارمت که استخون درد بگیری.

پوکر فیس نگاش کردم و اخم کردم.

-برای تو چه اهمیتی داره؟!

***

Louis' P.O.V

-برای تو چه اهمیتی داره؟!

یکم تنم لرزید، الان باید واقعیتو بگم یا دروغی که واقعی بنظر میاد؟!

آدم مستی که دیشب دیدم با این چهره ای که روبروم بود خیلی فرق میکرد،اون آروم بود، بیدفاع بود و مثل بچه هایی صحبت میکرد که راه خونشونو گم کردن.اون دوستداشتنی بود.

-اگه استخون درد می گرفتی دوباره همه غُراتو سر من میزدی.(دروغ محض)

حرفی نزد....اخم هنوز روی صورتش بود.

ه-تو تخت من چیکار میکنی مگه نگفتم روی زمین بخواب؟!

اخم کردم،ینی انقدر ناراحت شد.

-منم گفتم که روی زمین نمی خوابم.اصلا مشکلش چیه؟!

ه-فقط به من نزدیک نشو،،،باشه،...دور شو....ازم فاصله بگیر.

Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora