«چه خبر؟»
Louis' p.o.v
نایل یه دفه بلند شد و به ظرف فانوس دوید.فکر کردم شاید از حرفم ناراحت شده.
-نایل،داشتم شوخی میکردم،ناااااایل.
سرمو چرخوندم و جاستین و یه دختره رو لب ساحل دیدم.
یه چیزایی تو مغزم اکو میشد،سعی کردم ربط این قضیه رو با نایل بفهمم.
برو با اون دختره باش.
درواقع نایل داشت حسودی میکرد.اینجا یه بوهایی میاد.
-چشمش چه رنگیه؟!
ج-آبی...آبی تیره.
وای خدا،وای خدا.چرا همون موقع نفهمیدم.
از جام بلند شدم و یه سنگ برداشتم.با به اون دوتا مرغ عشق کمک کنم.سنگو پرت کردم طرف جاستین.
اون یه نیم نگاهی بهم انداخت.به پشت سرم نگاه کردم،به سمت نایل دویدم.
نایل رفته بود داخل فانوس.نزدیک در که رسیدم سرعتمو بیشتر کردم،اما محکم با یه جسمی برخورد کردم و افتادم.
چشامو باز کردم و دیدم هریه،چرا اون همه جا هست.
ه-جلو پاتو بپا،سرمو شکستی.
آروم از روی زمین بلند شدم،بخاطر اتفاق پریشب دلخور بودم.برام مهم نیست که مست بوده.
بدون اینکه جوابشو بدم،از کنارش رد شدم.بازو مو گرفت و منو کشوند جلوی خودش.
ه-نایل چش شده؟!
-مگه نایل چیزیش شده؟!
نیشخند زد و پوکر نگام کرد.نگاهش خیلی سنگین بود.
ه-اینطوری رفتار نکن که هیچی نمیدونی.
انگشت اشارشو طرف من گرفت.
ه-و اونطوری حرف نزن که انگار از هیچی خبر نداری،نایل الان با تو بود ،میدونم تو یه چیزی گفتی که ناراحتش کرده،پس منو سیا نکن.
یه دفه چشام روی لبام قفل شد...خیس و صورتی،...سریع نگاهمو ازشون گرفتم.
-تو نمی دونی.
بهم اشاره کرد.
ه-نه تو نمیدونی،تا وقتی نیومده بودی همه چی عالی بود،ولی حالا نگا کن چیکار کردی!....
ابروهام تو هم گره شد هلش دادم و افتاد زمین.😑
-من چیزی بهش نگفتم،اصلا تو چطور خودتو دوست نایل میدونی ،وقتی حتی نمیدونی دور و برت چی میگذره؟!
ه-من نمی دونم دور و برم چه خبره؟!من دقیقا میدونم چه خبره!چی بهش گفتی؟!
-من چیزی بهش نگفتم،چرا فک میکنی همش تقصیر منه؟!!
CITEȘTI
Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*
Fanfictionوقتی که لویی و زین شاهزاده های گمشدن و سر از یه جزیره در میارن، و چهار تا پسر جوون که توی فانوس دریایی زندگی میکنن اونا رو پیدا میکنن. یا اینکه، پرنس لویی ولیعهد انگلستانه و برعکس برادرش به قوانین و آداب توجهی نمی کنه، در این حین هری یکی از پسراییه...