همه چیز از نگاه اول شروع شد... شاید فکر کنین تو یه نگاه عاشق شدنو میگم اما فکر نکنم حتی بتونین حدس بزنین!!!
پس:
روز اول وقتی چشمم بهش خورد؛فقط یه دختر با موهای تقریبا سرخ با یه کوله ی رنگا و رنگ و با یه کت بلند طوسی بود...
شاید اولش ازش بدمم اومد ولی وقتی به دفعات اتفاقی میدیدمش رفته رفته کنجکاو میشدم تا بشناسمش اما ای کاش این کنجکاوی نبود...
دیگه جوری شده بود که برای دوستام بهونه می اوردم تا فقط چند ثانیه سالن کلاس اونا باشم شاید که ببینمش!
من روز به روز داشتم پیگیرتر میشدم و این بد بود برام ولی خب کی از حوادث کارایی که انجام میده خبر داره؟!
YOU ARE READING
🌈آبی به رنگ دوست داشتن🌈💙
Teen Fiction...اون بی خبر از هرچیزی شروع کرده بود به بازی کردن با دل من و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم!!! مثل کسی که سرطان داشته باشه و با هرنفسش بیشتر بمیره؛ یا یه کسی که محکوم به طناب دار باشه درست قبل روزی که میخواد آزاد بشه!! اهل فلسفه بافتن نیستن من تو ب...