اینکه آخره داستانم با تلخی تموم میشه ناراحت نیستم چون به نظر من هر چقدر تلخ باشه حس های خوب خودشو داشته و شاید تلخی داستانم شرینی شروع یه داستان جدید باشه که از قضا اینبار پایان خوشیم داشته باشه...
خلاصه بگم من، هیچوقت از کارایی که کردم پشیمون نشدم و نیستم و نخواهم شد چرا که هر چقدرم کارام اشتباه باشن من تمام اشتباهامو دوست دارم و قبولشون میکنم.
از تباه ترین تا شیرین ترین اشتباهم علت به وجود اومدن ((من)) هستند؛منیکه الان با اراده ی انکار ناپذیرم منتظر گذاشتن نقطه ی آخر داستانم هستم...
هر چند که سخت بود؛ نوشتن داستانی که در عین شیرینی تلخ بوده و هست اما من از نوشتنش ذره ای پشیمون نیستم.
زندگی تلخی های خودشو داره ولی اینطور نیست که نا امیدانه به تلخی های زندگیم فکر کنم...
میدونم زمانی میرسه که تلخی ها هم کم رنگ میشن و من میمونم و خاطره های خوشی که تونستم از خاطره های بد تفقیقشون بدم...
نقطه سر داستان.
(( زندگی وزن نگاهیست که در خاطره ها میماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله ی گرمی امید ،تو را خواهد کشت))
سهراب سپهری
va inam az payane in story...
mamnon az kasayi ke vote dadan va like kardan ya harchi:/
p.n (va inke nazare koliton darmoredesh khoshhal misham bedonam?!!!!)mamnon az hamaton ke ta inja dastanamo khondin omidvaram ke khosheton omade bashe.
YOU ARE READING
🌈آبی به رنگ دوست داشتن🌈💙
Teen Fiction...اون بی خبر از هرچیزی شروع کرده بود به بازی کردن با دل من و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم!!! مثل کسی که سرطان داشته باشه و با هرنفسش بیشتر بمیره؛ یا یه کسی که محکوم به طناب دار باشه درست قبل روزی که میخواد آزاد بشه!! اهل فلسفه بافتن نیستن من تو ب...