همه چی خوب بود...یه حرفی هست که میگه هر وقت همه چی خوب بود باید ترسید و این حرف حقیقت داشت...
2و 3 روز از تولدش گذشته بود و ما چت میکردیم و حرف میزدیم؛اما حرفامون بوی دوستی داشت و من تحملشو نداشتم...
منیکه دلیل لبخندام به اون دو تا چشمای میشی رنگش گره خورده بود؛منیکه زندگیم پر شده بود از لحظه ی بغل کردنش؛منیکه دستای لرزونم نشون از ذوق دیدنش بود؛
نمیتونستم تحمل کنم و قصد گفتنشو داشتم!!!
درسته سخت بود،درسته این کارم خودکشی تدریجی بود،درسته میدونستم حال خوبی نخواهم داشت ولی ترجیح دادم تو یه واقعیت تلخ باشم نه یه دروغ خوش رنگ دوست داشتنی...
chetoriye dastan?! dige yavash yavash akharashe...bade 10 part dige tamom mishe ^__^
YOU ARE READING
🌈آبی به رنگ دوست داشتن🌈💙
Teen Fiction...اون بی خبر از هرچیزی شروع کرده بود به بازی کردن با دل من و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم!!! مثل کسی که سرطان داشته باشه و با هرنفسش بیشتر بمیره؛ یا یه کسی که محکوم به طناب دار باشه درست قبل روزی که میخواد آزاد بشه!! اهل فلسفه بافتن نیستن من تو ب...