روزا میگذشتن و به اون روزی که خیلی وقت پیش از لحظه ای که دیدمش منتظرش بودم نزدیک میشد...
اگه بگم 1 ماه کامل دوستامو کلافه کردم دروغ نگفتم؛چون بعد 1 ماه تولدش بود و من سردرگم که چی میتونم بخرم...
آخرش با راهنمایی های دوستام درست دو هفته قبل تولدش با ذوق و شوق زیاد براش کادو خریدم.
از جایی که آبی رنگ مورد علاقش بود من هر جایی که میرفتم دنبال رنگ آبی بودم و حتی مادرم از ذوقم شک کرده بود!!!
دختر بی ذوقی که از جلوی ویترین مغازه ها به بیخیال ترین حالت ممکن رد میشد و توجهی نمیکرد؛جلوی تک تک ویترین مغازه ها وایمیستاد و دنبال آبی ترین های ویترین میگشت.
plz vote bedin :/
YOU ARE READING
🌈آبی به رنگ دوست داشتن🌈💙
Teen Fiction...اون بی خبر از هرچیزی شروع کرده بود به بازی کردن با دل من و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم!!! مثل کسی که سرطان داشته باشه و با هرنفسش بیشتر بمیره؛ یا یه کسی که محکوم به طناب دار باشه درست قبل روزی که میخواد آزاد بشه!! اهل فلسفه بافتن نیستن من تو ب...