نارنجی و صورتی و قرمز و سرمهای رو تو هوا میبینم.
تیک تاک
تیک تاک
تیک تاکشروع شد.
خوب به ساعت نگاه کن.
چون تا زنده شدن دوباره خورشید، قراره ادامه داشته باشه.
و بعد همهچیز به من و تو بستگی داره.چشمات بَستَست.
دست میکشم روشون.
نرم و بوسیدنی.وقت داره میگذره.
بهتره شروع کنیم.
به آخرین ساعتای جاودانگیمون خوش اومدی.
امیدوارم بهترین لباسات تنت باشه.تو یادت نمیاد. نبایدم بیاد.
ولی این یه یادآوریه برای خودم.
میگم تا یادم بیاد و میگم تا توام بفهمی.یادمه که داشتم به هیچی فکر میکردم.
بوی چمن میاومد و سوسنای سفید، با رنگ پوست همیشه پریدهام همخونی داشتن.
فشارم پایین و بود و سرم گیج میرفت، پس برام یه صندلی تاشو گذاشته بودن لای به لای خاکا تا بشینم.نمیشه که اگه کسی مُرد توی هیچ غرق شه.
از هر طرفی نگاه کنی، نمیشه.
زیادی مذهبی نیستم، ولی میخوام که بعد مرگم، مادرمو ببینم.یادم میاد کت و شلوارم زیادی نفسگیر بود. دست انداختم به کراوات مسخرم و شلش کردم تا توی این هوای بینفس، یه نفس بیاد.
مجسمه تمام فرشته ها بهم زل زده بودن و مِه، خاکستری بودن دنیارو توی صورتت میکوبوند.به تابوت نگاه کردم و یه دردی پیچک شد و پیچید دور تا دور وجودم و تا آخر دنیا_که الانه_ولم نکرد و هر ثانیه تنگتر شد.
تنها کسی که روی زمین داشتم، رفت.
به همین سادگی.
رفت.و تو اومدی.
از اونور شب.
از سرزمین افسانهها و گلهای یخی.
از ماه اومدی و من
دیوونه شدم.حواست هست آموره؟!
میشنوی صدامو؟!
دستاتو میگیرم توی دستامو ها میکنم.
گرم شو.
گرم شو.
گرم شو.و تو اومدی.
مه نرفت و خورشید نتابید.
ولی دریا بارید و درخت رقصید.نگاه کردم بهت و نگاه کردم.
شاید خدا دید این مراسم زیادی خلوته.
شاید مادرم نیاز به آدمای بیشتری نسبت به من و کشیک داره.
فرشتشو فرستاد.کتت قشنگ بود.
دوسش دارم.
خوشحالم الانم همینو پوشیدی عشق من.[آی آدم..!
زیبایی یک وصف است.
یک صفت.
تو وصف، صفت نبودی.
تو معنا..نه! خود حیات بودی.
نفس تو..، نفس تو..، نفس تو..]
YOU ARE READING
Immortal (L.S)
Fanfiction[COMPELTED] چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره میرسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیدهام به کهکشان، به بیکران، به "جاودان" داستانی درباره 'لری استایلینسون'