خودم رو بهت نزدیکتر میکنم و
سرم رو روی سینت میذارم
و دستام رو دورت حلقه میکنم.هوا سرده و بیشتر توی خودم جمع میشم.
ساعت رو نمیبینم و هیچ حدسی راجع بهش ندارم.
فقط میدونم که باید تا طلوع،
تمام حرفا گفته بشه.
گفته بشه و من هیچی از بعدش نمیدونم.تنها حسی که داره توم جون میگیره،
سرماست و
بیحسی.داشتم از چی برات میگفتم آموره؟!
گرسنگی نمیذاره خوب فکر کنم.
نمیذاره تمرکز کنم و حتی نمیذاره عصبانی بشم.یکم نزدیکتر..
یکم دیگه.
دستم رو میپیچم دور بدنت و تو هم مثل من یخ زدی.قطره تویی،
بحر تویی.
لُطف تویی،
قهر تویی.
قند تویی،
زَهر تویی.
بیش میازار مرا!ما همدیگر رو بوسیدیم.
با روحم بوسیدمت و جسمم بود که به غارت رفت.
که دنیا جلوی چشمام سیاهی رفت و
قلبم برای لحظهای،
نزد.لبهامون روی هم کشیده میشه.
نرم. نرم تر صدای نسیم و گلبرگ سوسنای مورد علاقم.
دستام از روی شونههات رد میشن و حلقه میشن دور گردنت.
و این دستاته که هنوز من رو توی قلمروی تو حبس کرده و منی که تسلیم این اجبار شیرینم.میدونی چیه آموره؟!
دارم پرت و پلا میگم.
من هیچی از اولین بوسمون یادم نیست.
راستش، من اون لحظه مُردم.تو مُهر داغ لبهات رو روی لبهای من کوبوندی و جون از تنم رفت.
لبهایی که دیدنشون تنها نصیب چشمهام میشد،
حالا در حال بوسیدن من بودن.ولی این بعدش بود که یه صدایی اومد.
صدای فرشته مرگی که از آخر جاده نزدیک میشد و
اون داس درازش دستش بود.
نزدیک میشد و من صداش رو میشنیدم.
هالهی غبار دورش رو میدیدم.
یه صدایی،
توی عمق وجودم داشت داد میزد تا صداش بهم برسه.
که میگفت تنها راه نجاتم، تویی.
پس تورو عمیقتر میبوسم.و من فهمیدم که،
تو فرشته مرگ و زندگی منی.که با بوسیدنت خنجرتو توی قلبم فرو میکنی و
ثانیهی بعدش،
روش مرهم میذاری.که من فهمیدم،
هیچی این رابطه عادی نیست.
نه من و تو که اصل قصهایم.
نه بوسهها، نه صحبتها و
نه عشقی که این وسط سردرگمه.و من تا حالا لذت شنیدن اسمم با صدای گرفته و لرزون تورو،
وسط بوسمون رو تجربه نکرده بودم."هری.."
صدای نفسنفس زدنامون میپیچه تو اتاق.
پیشونیم جا خوش میکنه روی مال تو و
من زیادی دوست دارم."هری.."
[و در آخر ما صرفاً انسانیم...
مست این خیال که عشق،
تنها عشق،
میتواند شکستگیمان را التیام دهد.]
YOU ARE READING
Immortal (L.S)
Fanfiction[COMPELTED] چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره میرسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیدهام به کهکشان، به بیکران، به "جاودان" داستانی درباره 'لری استایلینسون'