"آغازی دوباره به بلندای جاودانگی تو"

1.2K 170 249
                                    

"یک‌شنبه‌ای غم‌ناک بود"

آموره،
وقتمون تموم شد و شب سرد گذشته، جاش رو به این طلوع شوم داد.
به این صبح سراسر مه و غم.

الان که دست‌هات‌رو توی بغلم گرفتم و سرم رو توی سینت پنهون کردم،
ستاره‌های مظلوممون توی سیاه‌چاله ها دفن شدن و اون نهنگ تنهایی که صداش به هیچکس نمی‌رسید،
به ساحل رسید و خودکشی کرد.

"من منتظر ماندم و ماندم
با گل‌هایی در دستم برای رویایی که ساخته بودم."

از شبی که به من و تو گذشت.
اون شبی که باهم به خونه اومدیم. تو اوج تاریکی و سرما بیرون زده بودیم و قلب‌هامون رو توی دست‌هامون گرفته بودیم.
شبی که دوستت دارم‌ها به زبون اومد و آغوش‌ها مارو از دیوِ شب نجات دادن.
زمزمه‌های بی‌پروا شدت گرفتن و دست‌ها بی‌مقدمه محکم‌تر گرفته شدن.
پیشونی‌ها روی هم جا خوش کردن و زخم‌ها، برای لحظه‌ای دق ندادن.

شبی که پر از عاشقانه‌های غمناک بود.
شبی که اون ناله‌ی محزون تو ذهنم برای چند لحظه‌ای قطع شد.

و لویی‌ای که دیگه بیدار نشد.

"منتظر ماندم تا زمانی که رویاهایم مانند قلبم شکستند."

یادته دریا؟
خوابیدیم و من حوالی ظهر بلند شدم.
به صورت مثل ماهت زل زدم. چهره‌ای که دریا دریا آرامش داره.
گونم رو به گونت چسبوندم و انگشتام رو قفل دست‌های لطیفت که مثل غنچه یخ‌زده بود، کردم.

می‌دونی بعد از اینکه ده‌ها بار صدات کردم و بیدار نشدی چه بلایی سر قلب بیچاره‌ام اومد؟
می‌دونی بعد اینکه گوشم رو روی قلبت گذاشتم و یه سکوت کر کننده شنیدم، تمام گنجشک‌ها یتیم شدن؟
می‌دونی بعد اینکه با بوسه مجبور به تنفست کردم و تو جوابم رو ندادی،
صدای ناله‌ها با وحشت بهم حمله کرده کردن؟

نه..
تو هیچکدوم رو نمی‌دونی آموره.
نمی‌دونی چون نیستی.
نمی‌دونی چون تو از اول اهل رفتن بودی و من محکوم به زندگیه بی‌تو.
چون تو جاودانی و من،
سرگرمی تو.

"گل‌ها همه مردند و حرف‌ها همه ناگفته ماندند."

شاید کِشتی من،
توی دریا سرگردون تر از اونی بود که قطب‌نمای تو بتونه نجاتش بده.
شاید هم قلب زخم خورده من، تحمل یه تیر دیگه از سمت تورو نداشت. تو زخم زدی و اون قلب رو تا ابد از تپیدن انداختی.
خنجری که اومد تا از رز غمگین من محافظت کنه و حالا، قطره‌های خون داره ازش می‌چکه.
طنابی که اومد وصل بشه به لنگر و آخر سر پیچید دور گردنمون.

تو پا نشدی و من شکستم.
تیکه‌هام روی زمین ریختن و روحم رو زخم کردن.
و تو،
تمام روح منی.
روح زخمی و خسته من که ماتم سرتاسرش رو فرا گرفته.
جنگی که توش برپا بود، حالا به آتش‌بس رسیده و ویرونی‌هاو خرابی‌هاش قراره تا ابد بمونه.

"غمی که حس کردم فراتر از همه تسلیتها بود.
ضربان قلبم مثل ناقوس کلیسا می‌زد."

پس از غروب همون روز نحس،
شروع کردم برات از خاطره‌هامون گفتن.
تا شاید قلبت به تپش در بیاد و نفس‌هات دوباره اتاق رو آبی کنه.
تک‌تکشون رو به یادت آوردم تا ذره‌ای به رحم بیای و من‌رو اینجا تنها نذاری.
لباس‌هایی که اولین روز توی قبرستون پوشیده بودی تنت کردم،
تا یادت بیارم هری‌ای وجود داره که بی‌تو،
فقط یک جسم پوشالیه.

"غم‌ناک ترینِ یک‌شنبه‌ها"

حالا سایه‌ها خونه‌‌مونو محاصره کردن و چشم‌های حریصشون،گرسنه به من ‌و تو زل زده.
فرشته‌ها تصمیمی برای برگردوندن تو به من ندارن و تنها خیره شدند.
گریه، گوشه‌ای نشسته بود و غم فرمان‌روایی می‌کرد.

اشک و لبخند من،
قلب تاریکم، بدون تو تحمل این اشعه‌های خورشید رو نداشت.
تحمل غمِ نفس کشیدن توی هوایی که تو نبودی رو نداشت.
تحمل این دریای خشکی زده رو نداشت.

راستی یادم رفت بهت بگم آموره،
چند دقیقه پیش،
پنجره و در هارو بستم و زیرشون رو کیپ کردم.
و شیر گاز رو باز گذاشتم.
حالا کنارت دراز می‌کشم و تا آخر دنیام عاشقت می‌مونم.

جاودانِ من،
توی بی‌نهایت بهت می‌پیوندم.

"سپس یکشنبه‌ای آمد که تو برای پیدا کردن من آمدی.
آنها مرا در کلیسا دفن کردند و من تو را پشت سرم جا گذاشتم.
حال چشمانم نمی‌توانستند ببینند آن کسی را که همیشه آرزو داشتم دوستم بدارد.
حال زمین و گل‌ها برای همیشه بالای سرم هستند.
ناقوس برایم به صدا در آمد و باد زمزمه کرد: هرگز!
اما تویی که عاشقت بودم و همیشه ستایشت خواهم کرد.

آخرینِ همه یکشنبه ها"

[غم ابدیست.]

صحبت‌ها توی چپتر بعدی.❤

Immortal (L.S)Where stories live. Discover now