"سلام"
بازم من و
قبرستون و
تو و
مِه."سلام"
پالتوم رو محکمتر دور خودم میپیچم.
سرده.
سرده.
آبیای یخیت ولی،
سردتر.نگاهم نمیکردی آموره.
تا روحت زل زدم و سرتو بالا نیاوردی.
الانم نگاهم نمیکنی.
بیرحمی.
بیرحمی مثل تمام خداحافظی ها.
مثل تمام رفتنها و تمام نگاهها.
هنوزم بیرحمی."دیروز نیومدی..؟"
نگاهم میکنی.
از همونایی که میگه به تو چه.
ولی به من ربط داره.
از همون موقعی که پا توی این قبرستون گذاشتی و صدای قلب کس دیگهای توی دنیای من نیومد.
از همون موقعی که پنجره ها بسته شد و پرده ها کشیده شد و تو توی قلب من حبس شدی.جوابم رو نمیدی.
دوباره زل میزنی به قبر روبروت.
من ولی؛
نیمرخت رو ستایش میکنم.
چشمای گود رفتمون شبیه به همه.
دست میکشم رو چونهام و به محض لمس تیزی، وجودم پر میشه از حس خوب کمی شبیه تو بودن."اسمت چیه؟!"
از روز اول،
هر اسمی که به ذهنم میرسید رو برات گذاشتم.
روز اول جک صدات کردم.
روز دوم مارتین.
صدات کردم و هیچ کدوم به دلم ننشست.
تصمیم گرفتم دریا صدات کنم.
هنوزم میکنم.
وقتی عضله گردنتو یکم شل میکنی و چشماتو یک ثانیه میبندی، میفهمم که دوسش داری.
یادمه گفته بودی وقتی دریا صدات میکنم،
من رو دریایی میبینی که تورو توی خودش غرق کرده."لویی"
لویی از دریا هم قشنگتره.
بینهایت رو توی خودش جا داده و تمام تو،
بینهایته.
لویی به ذهنم نرسیده بود و این، هیچ بودن من مقابل تویِ بیانتها نشون میده.لویی..؟
صدات میزنم و جوابم رو نمیدی.
کمکم دارم از حالت نشسته در میام.
کمر همیشه دردناکم که همیشه نگرانش بودی، تیر کشیدنهاش شروع شده.
منی که با وجود تو بیخیال من شده بود و تویی که بیخیال این جسم پر از درد من نمیشدی.پنجره بازه و
پرده با دلبری تمام، با باد خنک زمستونی،
عشق بازی میکنه.
سردت نشه آموره..
سردت نشه..؟تو اما؛
اسمم رو نپرسیدی.
ولی من باید با این غول لعنتیِ سکوت بجنگم."اسم من هریه."
یه اوهومی از بین لبات خارج میشه و لابهلای مهها گم میشه.
میدونی،
تو از یه بینهایت بزرگی.
نه..
تو خودِ اون بینهایت بزرگی.
نگاهت میکنم تموم نمیشی.
من باید نقطه به نقطه روح و جسمتو،
کنکاش کنم.
بگردمت و کشفت کنم."امروز باهم بریم لویی..؟"
[به جايى كه بدان سفر نكرده ام
جايى دور
در وراى هر تجربه
چشمان تو سكوت خود را دارند
در ظريف ترين حالت تو
چيزهايى ست كه اسيرم مى كند
چيزهايى چنان نزديك
كه نمى توان به آن دست يافت.]
YOU ARE READING
Immortal (L.S)
Fanfiction[COMPELTED] چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره میرسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیدهام به کهکشان، به بیکران، به "جاودان" داستانی درباره 'لری استایلینسون'