درباره تو حرف میزنم و این،
کلماتن که کم میارن.
که هاج و واج میمونن و
دنبال یهچیزی میگردن که بتونه یه ذره از تورو توی خودش جا بده،
که توصیفت کنه.و من تصمیم میگیرم کلمهها رو کنار بذارم و
تنها،
نگاهت کنم.تویی که دستاش رو حفظ کردم و رگهاش رو موقع خواب،
میشمارم.
و الان، سفت گرفتمش.
تا گرماش رو از دست ندم و سرمام رو به دست فراموشی بدم.دستام توی دستات بود و مقصد معلوم.
مقصد،
بهشت من بود."لویی..؟"
صدات میکنم و تو هیچوقت قدیمی نمیشی.
"بله؟"
لبم رو توی دهنم میکشم و قدمهام رو باهات تنظیم میکنم.
"اگه من تا آخر دنیام عاشقت بمونم،
تو تا آخر دنیات، منو یادت میمونه..؟"اولین 'دوستت دارم'،
خودش رو میندازه وسط این رابطهی بیدر و پیکر.
میپره وسط و
این منم که حالا قلبش یه گوشهای،
دعا کنون نشسته و
رابطمونه که گُنگتر میشه."تا آخر دنیام،
چشمات از جلوی چشمام نمیره."تو جاودانی و
چشمای من از جلوی چشمات تا آخر دنیات، نمیره.
خوشبختی از این بیشتر؟!"خوبه، چون منم قرار نیست از پرستیدنت دست بکشم."
زیادهروی یا هرچی.
من بهش میگم تازه متولد شدن از وجود تو.دست میکنی توی جیب بارونیت و کلیدای قدیمی آپارتمانت رو در میاری.
منم تشنهی همهچیزی که به تو مربوط میشه،
همهجا رو رصد میکنم.
راهرو های خاکستری و شبنمای پشت پنجرهرو.در رو باز میکنی و موج گرما میزنه توی صورتامون.
کنار وایمیستی و سرت رو پایین میندازی.
من به حساب تعارف تو،
زودتر وارد میشم و بعد از شنیدن صدای بسته شدن در،
حضورت رو پشت سرم حس میکنم.نفسهات رو حس میکنم.
سایهات روم سنگینی میکنه.
تمام حس هام رو به خاموشی میرن.
ولی با حس لمس دستات روی پهلوم،
تمامشون به نقطه جوش میرسن.مثل مار، نرم به طعمت نزدیک میشی و
از دو طرف دستات محاصرم میکنه.
آروم میخزن و رَدِشون تا ابد میسوزه.سرت رو نزدیک گردنم میکنی و
هُرم نفسهات،
یخی تمام عمرم رو ذوب میکنه.من میچرخم و پشت سرم،
دنیا میچرخه.
تو نگاهم میکنی و جلوی روم،
دریا میغُره.
ما همدیگه رو میبوسیم و زیر پامون،
زمین میایسته.[که میگوید 'مایوس نباش؟'
من امیدم را در یاس یافتم.
مهتابم را در شب،
عشقم را در سالِ بد یافتم.
و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم،
گُر گرفتم.]
زمان آپ کردن، کاملا به ووت و کامنت شما بستگی داره.❤
YOU ARE READING
Immortal (L.S)
Fanfiction[COMPELTED] چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره میرسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیدهام به کهکشان، به بیکران، به "جاودان" داستانی درباره 'لری استایلینسون'