خیلیوقت پیشا،
پیش دو نفر نشسته بودم.
یکیشون گفت من حس میکنم جدیدا افسردگی گرفتم.
اون یکی تائید کرد و گفت من قرص میخورم.
اولی گفتش که جدیدا تنها حسی که دارم، ناامیدیه. که دیگه تمام لیوانم خالیه. هیچ نیمهی پُری نیست.دومی گفت همهچی برام بیمعنی شده،
گفت دلم دیگه برای هیچکس تنگ نمیشه. دیگه هیچی برام مهم نیست.از من پرسیدن که تو چی؟! تو چه حسی داری؟!
گفتم نمیدونم چِمه. و دیگه ادامه ندادم.
ولی میدونستم که یه جای خالیای تو قلبم هست.
که هوای توی رگهام داره منو میکشه.
که دیگه تنهاییام حوصلم رو نداره.و تو اومدی تا هوای بیشتری تو رگام بِدَمی و زودتر منو بُکُشی.
که ذغال بذاری رو قلبم و من بفهمم تمام افسردگیم، توهمی بیش نبود.که غم اصلی تویی.
که غم از چشمهای تو متولد شده و تو بودی که بهش پر و بال دادی.
که لبهات با لبهای غم عجین شده و وقتی بوسیدمت،
غم مثل یه غده سرطانی، توی من شروع به رشد کرد.بوسمون تا روی کاناپه زِوار دَر رفتهات ادامه پیدا میکنه و تو تمام من رو در بَر میگیری.
روم خیمه میزنی و روحم اسیر شب میشه.
تمام ستارههات رو میشمارم و خودم رو به بوسه ماه دعوت میکنم.میبینی من رو؟!
حرف زدنم رو میبینی؟!
دیوانه شدم!
چطور یه نگاه توی قبرستون میتونه همچین کاری با یه ادم بکنه؟!
عجیب غریب شیفتهات شدم و هیچ راه نجاتی نیست.
شایدم هست ولی این منم که میخوام توی دیوانگیت بمیرم.عقب میکشی و لبهامه که به دنبالت کِش میان.
که وسط کهکشان گُمت میکنن و تا اخر جاودانگیت در به در میشن.چشمهای خمارت،
درد تمام دریاهاییه که یه روزی بودن و الان خشک شدن.
عُمق تمام عشقهاییه که بیفرجام موندن و توی همون دریاها خاک شدن.
زییاییه تمام آسموناییه که خشک شدن دریاشون رو دیدن و بارون شدن."لویی..چیشد؟!"
عقب کشیدی و من به هیچ وجه از این موضوع خوشحال نیستم.
دستام هنوزم پشتت رو نوازش میکنن و متوقف کردنشون کار من نیست.
پات رو از لابهلای پاهام بیرون میکشی و صاف میشینی.
منم به تبعیت از تو،
خودم و نفسهام و قلبم رو جمع و جور میکنم و گوشهی کاناپت جمع میشم."هیچی..من..فقط..هیچی.. قهوه میخوای؟!"
میپرسی و یه چیزی این وسط درست نیست.
[خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
آه، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند...]میشه به چپترایی که ووت ندادین، ووت بدین؟!❤
YOU ARE READING
Immortal (L.S)
Fanfiction[COMPELTED] چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره میرسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیدهام به کهکشان، به بیکران، به "جاودان" داستانی درباره 'لری استایلینسون'