دومین یادآوری

1.9K 256 68
                                    

هزار سال از اومدنت گذشت و
من هنوز خیره به تو،
به این فکر می‌کردم که دریا رو برای اولین بار دیدم.

حواست هست آموره؟!
هزار سال نگاهت کردم.
مثل الان که میلیون ها سال گذشته و من هنوز مبهوت، خیره‌ام.

صدای یه نسیم رو می‌شنوم.
از دنیا گِله می‌کنه و به همون زودی‌ای که اومده بود، ترکمون می‌کنه.
دستام رو روی گوشت می‌ذارم تا غرغراش اذیتت نکنه‌.
می‌دونم حساسی دریا.
می‌دونم.
من زیر و بمت رو حفظم.
من تار و پودت رو با دستای خودم شکسته‌بندی کردم.
حفظمت دریا.

هر ثانیه می‌دیدمت و فقط یک ساعتش وهم نبود.
ساعتی که باهم توی قبرستون بودیم.
من فقط دیوانه‌وار عاشق تو و مُرده هام.

تو،
تنها جاودان دنیا،
با قدم های آروم و شمرده‌ات،
با سر پایین و رزای آبی،
پا می‌ذاشتی توی دنیای متضادت.

من،
تنها عاشق فانی دنیا،
با دستای سرد و چشمای گود رفته،
با بارونی گِلی و سوسنای سفید،
پا می‌ذاشتم تو دنیای جاودانگی تو.

با تمام چشم‌ها نگاهت می‌کردم و آرزو می‌کردم می‌تونستم با تمام گوش‌ها،
نفس‌هات رو بشنوم.

قبرستون جای عاشقی نیست.
پیش مُرده ها، نباید زنده بودنتو به رُخ بکشی‌.
و من با تو زنده شدم.
با هر بار وارد شدنت از در های زنگ زده فلزی.
از لای مِه و کفشای واکس خورده.

بیست و هشت روز فقط نگاهت کردم.
بیست و هشت روز، روی صندلی تاشو، خیره شدم به در زنگ زده
و منتظر مُنجیم نشستم.
بیست و هشت روز خیس شدم و سوز زمستون، کمکی به سرمای هوا نکرد.

تو،
تویی که فقط میشه توی آوای پیانو پیدات کرد.
تویی که با مِه محو میشی و با خورشید می‌تابی.
تو آبی‌ای و من تا حالا دریا رو ندیده بودم.

نگاه می‌کنم به آسمون؛
رگه های نارنجی کم و کمتر میشن.
زمان داره می‌گذره.

و تو اما؛
نگاهت رو از اون مُرده های دوست‌داشتنیت جدا نمی‌کردی.
و حواست به دلداده فانیت نبود.
نبود تا وقتی من از صندلی تاشوم بلند شدم.

روز بیست و هشتم بود.

[آیا کسی دنیا را فدای یک نگاه می‌کند؟
البته که می‌کند!
اصلا دنیا برای همین است: تا به موقعش فدا شود.]

Immortal (L.S)Where stories live. Discover now