سیزدهمین یاد‌آوری

597 159 60
                                    

به تو فکر می‌کنم.
ای کاش تو، من بودی و برای لحظه‌ای،
عاشق 'تو' میشدی.
اونوقت می‌فهمیدی چی میگم با اینکه خودم هیچ ایده‌ای راجبشون ندارم.

من،
هنوز هم توی قبرستون منتظرتم و هیچ خبری ازت نیست.
صدای بی صدای پاهات تو این فضای خفه نمی‌پیچه و کمبود سنگینی موج هات روی قلبم بدجوری حس میشه.

توی بارونیم بیشتر مچاله میشم و زانوهام رو جمع می‌کنم توی شکمم.
تو نیستی و هوا سرده.
هوا مُرده.
هوا، طناب داره.

می‌دونی امروز چه اتفاقی افتاد آموره؟!
تمام کوه یخ‌هایی که ذوب کرده بودی از من،
تبدیل به یک قطره شد و
چکید.

و من برای اولین بار،
به عشق دریا،
قطره قطره گریه کردم.

ساکت و صامت، خیره به صلیب روبروم.
اشکای داغ روی گونه یخ‌زدم کشیده شدن و در آخر،
سقوط بود که نصیبشون میشد.
همیشه همینه،
خودتو بیرون بریز و حالا،
توی تباهیت سقوط کن.

هنوزم چشمام بی‌حسه.
هنوزم سرده سردم.
هنوزم چشمم به روبه‌روئه.
فقط نمی‌دونم قضیه این گریه چیه.

مگه به دستای تو عذاب کشیدن،
ذره ذره آب شدن،
حسرتا و تنهاییا،
غم و غم و غم،
گریه داره؟

دستی،
از پشت روی شونم می‌شینه.
این یعنی دریا به دیدار مرداب اومده.

"هری..؟"

اسمم رو صدا کن.
بگو و بگو و بگو.
با صدای خش دارت بگو و بگذار توی اون هفت دقیقه نحس،
تنها صدای تو بپیچه تو ذهنم.

اسمم رو صدا کن.
وقتی که من برات اشک می‌ریزم و تو از پشت من رو تو آغوشت می‌بری.

اسمم رو صدا کن.
وقتی توی بارون آتیشم می‌زنی و با بوسه‌ات یه جاهایی زیر گوشم،
جون رو از تک‌تک سلولام می‌گیری.

پس،
اسمم رو صدا کن.

ولی عزیز دل؛
من خستم.
خستم و مرگ هم حتی، نمی‌تونه راحتم کنه.

می‌دونم،
می‌دونم که برای جاودانی مثل تو،
خستگی معنا نداره.
دلتنگی و بی‌قراری، توی فرهنگ لغاتت تعریف نشدست.
که تو هیچوقت قرار نیست بفهمی من چه مرگمه.

"چرا میری،
وقتی می‌دونی با رفتنت، همون دنیای کوچیکم،
می‌سوزه؟"

"چون دوست دارم وقتی می‌بینم به خاطر من،
خاکستر میشی."

روحم تمام گریه‌هارو کرد و چشمام اشک ریختنو تموم کردن.
لبخند به لبم راه پیدا می‌کنه و
هوا و قلبم،
تا آخر دنیات،
یخ می‌بندن.

[نمیتوانم جلوی لبخند خودم را بگیرم.
گاهی خنده بیخ گلویم را میگیرد، آخرش هیچکس نفهمید ناخوشی من چیست!
همه گول خوردند.]

حتی تو!

**

یک کا ویو!
عاشق تک‌تکتونم❤

Immortal (L.S)Where stories live. Discover now