دستام اسیر میوه ممنوعه شد و
شیرینی گناه، سرتا پام رو غرق شور کرد.زهر بُرندش، توی رگهام پیچید و
من،
تسلیم این سَم دلنشین شدم.دستایی که انحناش،
با رگههای توی چشمات،
رگههای توی برگ زرده خشک شده،
رگههای رعد و برق شب توفانی،
رگههای عشق توی قلبم،
تناسب داره.گرفتن دستات برای اولین بار،
مثل همین الان که تو دستمه آموره،
سنگینی قبرا رو از رو مغزم برمیداره.که دستات،
رویای خواب و بیداریم شده.یه نگاه بهم میندازی،
من ولی
جرعت بالا آوردن سرم رو ندارم.
بذار دستام،
لابهلای پَر فرشته باشه.برای اولین بار،
دریا نگاهم میکنه و این منم که اعتنایی نمیکنم.
که من کسیم که سرش بالا نمیآد.
که..
من روی زمین نیستم که نگاهت کنم آموره..!دستای یخ زدم،
مهمون دستای تقریبا گرمت شده.
اعتراض نمیکنی و همین،
من رو به وجد میاره.آموره..؟
تا حالا به اینکه تمام عشقای دنیا
اولش، وسطش، آخرش،
غمه
فکر کردی..؟باید حرف بزنیم و
سکوتمون هیچ کمکی به فشار دور گردنمون نمیکنه.
شاید حرف،
غم رو بشوره.
ولی ما قسم خورده به این همه سکوتیم.
طلسمیم و
صدا، میشه طناب دار.سرم بالا میاد و انگشت شصتم،
کشیده میشه به پوست لطیفت.
انگشت من اما،
پر از زبری و خشکی.
پر از پوسته های خشن.نفهمیده بودم که از اون موقع، توی گودال پر از آب بارون وایستادیم.
که کفشامون پر آبه و
حالا،
روبروی همیم.توی این مسیر رفت و آمدامون،
از قبرستون تا خونه من با همراهی تو،
و بعد اون،
خودت تنها،
حرفامون بیشتر از چند کلمه تجاوز نکرد.
لمسی صورت نگرفت و
آتیشی زیر بارون گُر نگرفت.ولی الان،
آتیش توی آب داره زوزه میکشه و این فقط منم که سر تا پا قربانی این حادثه میشه.بالاخره چشم تو چشم هم میشیم.
دستتو محکم تر میگیرم.
تو از خورشید داغ تری و من،
اون جزیره یخزدهایم که گرمات،
تمام عنصر وجودش رو به تاراج میبره."دستات رو دوست دارم"
تو میگی و دنیا میخنده.
گفته بودم بهت آموره؟!
تو لبخند دنیایی.[گاه آدم، خود آدم، عشق است.
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو عشق میجوشد، بیآنکه ردش را بشناسی.
بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شد، روییده.
شاید نخواهی هم.
شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی.]نظرتون راجب شخصیت هری و لویی چیه؟!
YOU ARE READING
Immortal (L.S)
Fanfiction[COMPELTED] چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره میرسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیدهام به کهکشان، به بیکران، به "جاودان" داستانی درباره 'لری استایلینسون'