👻 قسمت دو 👻

6.2K 1.3K 173
                                    

-باشه

زیر لب گفتم و خواستم دست بورام رو بچسبم که خواهرم رفت سمت چانیول و دستش رو برد بالا. با بهت به صحنه مقابلم خیره شدم و چانیول پوزخندی تحویلم داد و به جای گرفتن دست خواهرم تو یه حرکت بلندش کرد و اونو روی شونه هاش گذاشت. صدای جیغ پر ذوق بورام بالا رفت.

-فقط حواست باشه عین داداشت برام بارون خوراکی درست نکنی کوچولو!

چانیول با خنده گفت و باعث شد بورام به سرعت زبونش رو بکشه زیر قیف بستنیش تا مانع چکیدن قطره های احتمالی بستنی روی سر چانیول بشه. هوفی کشیدم و با قدمای حرصی جلو جلو راه افتادم.

-این داداشت چرا انقدر بداخلاقه؟

صدای چانیول رو شنیدم که از بورام پرسید و دندونام رو روی هم فشار دادم.

-اخه میخواد بمیره...

بورام صادقانه گفت و باعث شد چشمام گشاد بشه. اما برنگشتم سمتشون تا واکنش چانیول رو ببینم. وقتی بالاخره رسیدیم جلوی در خونه ناخواسته نفس راحتی کشیدم. بورام یه بند برای چانیول شیرین زبونی میکرد و جمله های گاه به گاه چانیول و صدای بم اش به طور عجیبی اعصابم رو به هم میریخت. دستام رو دراز کردم سمت بورام تا بیاد تو بغلم و همینطور که بورام از گردن چانیول اویزون شده بود تا خودش رو به اغوشم برسونه چشمام ناخواسته برای چند ثانیه توی چشمای درشت پسر روبروم خیره موندن. اینا درشت ترین و عجیب ترین چشمهایی بودن که تا حالا دیده بودم! به سرعت نگاهم رو گرفتم و بورام رو کشیدم تو بغلم و بعد گذاشتمش زمین و جلوش روی پا نشستم.

-میری تو عین یه دختر خوب مسواک میزنی و دستات رو میشوری...اگه مامان پرسید کجام بگو با دوستش رفته بیرون...در رو هم باز نکن اگه پشمک بیاد بیرون من نمیرم دنبالش بگردم!

بورام سری به نشونه باشه تکون داد. بلند شدم و دسته کلیدم رو از جیبم دراوردم و در رو باز کردم. خبری از ماشین پدرم نبود و این به این معنا بود که دعواش با مادرم زیادی شدید پیش رفته و دوباره تصمیم گرفته شب رو تو شرکت بگذرونه. سری از روی تاسف تکون دادم و یه بوسه کوتاه روی موهای بورام کاشتم.

-دور و بر مامان هم نچرخ باشه؟

بورام نگام کرد و بعد با لب های اویزون باشه ای گفت.

دلم یه جورایی از اینکه خواهر کوچولوم انقدر تجربه روزهای اینجوری داشته که بدونه نباید این مواقع سمت مادر پدرش بره گرفت. یه بوسه دیگه به سرش زدم و با یه لبخند تصنعی در رو بستم.

-خب...

-خب...

چانیول با نیشخند گفت و من معذب فقط حرفش رو تکرار کردم.

-خب اول بگو چرا میخواستی دزدی کنی پسر شجاع؟

اخمی بهش کردم و اون در جواب حالتم چشماش رو چرخوند.

📝Before I Kill Myself📝Donde viven las historias. Descúbrelo ahora