تو اون لحظه ای که کتونی های سفیدم روی سطح خاکستری دیواری که دور پشت بوم اون ساختمون لعنتی کشیده شده بود برق میزدن من با تک تک سلول های بدن شونزده و نیم ساله ام مطمئن بودم که این اخرین دیدارم با پارک چانیوله!
یا اینجا میمردم یا حتی اگه زنده میموندم دیگه حاضر نبودم با اون لعنتی عجیب غریب روبرو بشم!!!
قیافه اش چنان بی حس و سرد شده بود که باعث میشد موهای تنم سیخ بشه! دو قدم باهام فاصله داشت و داشت بیخیال عقب عقب میرفت درحالی که من با هر یه قدم حس میکردم نصف روحم پر میکشه و باز برمیگرده تو تنم. پاهام میلرزید و به وضوح گیج میزدم. هرچی هم جلوتر میرفتم تاثیر اون سم لعنتی ای که تو بدنم جاری کرده بودم هم بیشتر میشد.
لب هام کامل خشک شده بودن و قلبم گرومپ گرومپ توی گوشام میزد!
من میخواستم بی سر و صدا بمیرم! بورام چه حسی پیدا میکرد وقتی داداشش رو باید با کاردک از کف خیابون جمع میکردن؟؟؟!!!
-زیادی داری طولش میدی!!!
چانیول یه دفعه خیلی جدی و خشک گفت و نگاه وحشت زده ام که به کفشام خیره شده بود بالا اومد.
-چی؟
-گفتم زیادی داری طولش میدی!!! حوصله ام سر رفت!
یه نفس عمیق کشیدم و بعد دستای عرق کرده ام رو با شلوار جینم خشک کردم.
-کسی مجبورت نکرده تماشا کنی!!! تو سادیسم داری!
چانیول برای اولین بار تو این چند دقیقه خنده ای کرد.
-من بیماری های روانی زیادی دارم ...اما سادیسم یکیش نیست! بهتره زود باشی!!!
اب دهنم رو دوباره سعی کردم قورت بدم اما حتی زبونم هم خشک شده بود.
-نمیتونم از این سریعتر باشم میفهمی؟؟ دنیا داره جلوی چشمام میچرخه!!! اگه میخوای بکشیم یهو بیا هلم بده و قال قضیه رو بکن!!!
چانیول با اخم بهم خیره شد.
-فقط زودباش!!!
-خفه شو!!!!
از لای دندونام گفتم.
-زود باش!
دوباره تکرار کرد و من با حرص بهش خیره شدم.
-نمیخوام...
-زود باش وگرنه...
-وگرنه چی؟؟؟
چنان بلند داد زدم که صدام توی کل محوطه دورمون اکو انداخت. چانیول فقط چند ثانیه بهم خیره موند و یهو اومد سمتم و من ناخواسته دو سه بار روی پاهام سکندری خوردم اما عقب نرفتم. یقه لباسم رو چسبید و من رو به شدت به سمت خودش کشید.
تقریبا یه فریاد نصفه نیمه از بین لب هام فرار کرد. چانیول همینطور که با قدمای بلند و بی قانونش عقب عقب میرفت من رو هم میکشید و من با هر قدم شتاب زده ام چندین بار تاب میخوردم.
YOU ARE READING
📝Before I Kill Myself📝
Humorبکهیون میخواد خودش رو بکشه... به همین سادگی... اشتباه فکر نکنید اون افسردگی نداره... مشکل مالی هم نداره و شکست عشقی هم نخورده... در واقع زندگی اون از دید یه تماشاگر بی عیب و نقصه... اما گاهی وقت ها چیزای بی عیب و نقص هم ازاردهنده میشن نه؟ اون تصمیم...