👻 قسمت یازده 👻

5.9K 1.1K 69
                                    

بعد از گذروندن تنها نیم ساعت تو اتاق وی ای پی ای که چانیول برامون جور کرده بود و بالا دادن شات هایی که تعدادشون از دستم در رفته بود برای اولین بار تو زندگیم فهمیدم مامانم خیلی عاقل تر از منه!

اون مسلماً یه چی تو من دیده بود که نمیذاشت پام به همچین جاهایی باز بشه. در یه کلمه من بی جنبه بودم!

میدونم باید متاسف و شرمنده میشدم اما در اون لحظه اونقدر مست بودم که بی جنبگی خودم رو با کول بودن اشتباه گرفته بودم و خیلی هم از خودم و کارام رضایت داشتم. البته جز من یه نفر دیگه هم از شرایط راضی بود و اون پارک چانیول بود.

چانیول با چشمایی که حس میکردم از سایز عادیشون حتی گنده تر شدن تمام مدت جوری که انگار من یه موش خوردنی هستم و اونم یه گربه گرسنه اس تماشام میکرد و مجددا اگه مست نبودم احتمالا حداقل یک انس شرمندگی تو رگام جریان پیدا میکرد اما اون پولدارای صاحب اتاق وی ای پی مشروبشون رو خوب میشناختن چون هرچی که بود عین جادو عمل میکرد.

در عرض نیم ساعت من بی وقفه همه نوع اهنگی خونده بودم و با هر کدوم هم طوری که انگار تور جهانی بیون بکهیون تو اون اتاق کوفتی برپا شده حس گرفته بودم و رقصیده بودم. (برای یکی از اهنگها حتی یه تنه موزیک ویدیو طراحی کردم) و الان تنها علتی که یه کم مظلوم سر جام نشسته بودم این بود که ریه هام و پاهام کم اوره بودن.

چانیول با یه پوزخند واضح داشت حرکاتم رو تماشا میکرد و منم که برای اولین بار در طول زندگی هفده سالم به درجه 'به تخم گرفتن همه چی و همه کس' نائل شده بودم اصلا نگاه خیره اش برام اهمیت نداشت.

دوباره پیک کوچیک رو پر کردم و به سرعت بالا دادم و بعد به سرعت دوتا تیکه از میوه خوشمزه ای که توی ظرف روی میز بود و من اسمش رو هم نمیدونستم توی دهنم چپوندم. چانیول خنده ارومی کرد و با خونسردی قوطی کوکاش رو به لب هاش نزدیک کرد.

-تو خیلی خوش شانسی پارک چانیول...

با لب های اویزون گفتم و باعث شدم ابروهاش رو بالا بده.

-من؟ خوش شانس؟ اون وقت چرا؟

هوفی کردم و سعی کردم مغزم رو روی علت خوش شانس بودن چانیول که چند لحظه پیش به وضوح یادم بود متمرکز کنم.

-آها یادم اومد!

بعد یه دقیقه فکر کردن هیجان زده دستام رو به هم کوبیدم و دوباره به چانیول نگاه کردم.

-مامان بابات اینجا نیستن که بهت دستور بدن و کنترلت کنن! این نهایت خوش شانسیه!

چانیول خنده ای کرد و بعد دستش رو دراز کرد و موهای به هم ریخته ام رو روی پیشونیم مرتب کرد و بعد به حالتی که انگار داره به یه بچه پنج ساله توضیح میده شروع به صحبت کرد.

📝Before I Kill Myself📝Where stories live. Discover now