-هی کاپ کیک...
-کاپ کیک!
-بچه جون پاشو تا بیچاره نشدیم!!!
یه مدت پیش قبل از اینکه این پسر قد بلند با موهای خوشرنگ و تتوهای خفنش تو زندگیم پیدا بشه اگه یکی بهم میگفت یه روز قراره تو اتاق خودت تو بغل یه پسر دیگه که دوست پسرته وقتی مامانت هی میزنه به در پا شی احتمالا فکر میکردم طرف عقلش رو از دست داده...اما حالا اینجا بودم...چانیول سعی داشت خنده خنده بیدارم کنه و منم ظاهرا عین خیالم نبود.
-پا میشی یا نه؟؟؟
دوباره صدای تق تق در بالا رفت و چانیول تو گوشم با حرص گفت.
-بهش بگو امروز تعطیله چرا نمیذاره بخوابم...
غرغر کردم و سرم رو روی سینه اش جا به جا کردم.
-لعنتی چرا صبح ها انقدر خنگ میشی!! پاشو از رو من باید برم...یادت رفته نباید اینجا باشم؟
چانیول دوباره اروم زمزمه کرد و حتی اینم زیاد توجهم رو جلب نکرد. تا اینکه یه سوزش وحشتناک روی باسنم حس کردم و از جا پریدم. اون عوضی نیشگونم گرفته بود! باسن عزیزم رو نیشگون گرفت!
-یاااا!!!
داد زدم و بهش خیره شدم.
-بیدار شدی؟
صدای مادرم از پشت در اومد و چند ثانیه طول کشید تا شرایط رو تحلیل کنم. چانیول که حالا تونسته بود بشینه داشت بی صدا به صورت رنگ پریده من که دو قدم به اولین سکته زندگیم نزدیک بودم میخندید.
خم شد و بوسه کوتاهی روی لبم زد.
-نمیخواد چیزی بگی خودم میرم...
به سرعت شلوارش رو پوشید و بلیزش رو روی سرش کشید و من تمام مدت وسط تختم نیمه لخت خشکم زده بود. کفشاش رو برداشت و گوشیش رو توی جیب شلوارش فرو کرد و چرخید سمتم و دوباره یه بوسه روی لب هام زد.
-با مامانت جر و بحث نکن باشه؟ همه چی به فلانت باشه...شب برمیگردم کاپ کیک...
چشمک زد و قبل از اینکه بفهمم چی شده پنجره رو باز کرد و پرید بیرون.از شدت شوک حتی نمیتونستم تکون بخورم....
-بکهیون!!!!
مامانم از پشت در رسما جیغ کشید و باعث شد از جا بپرم. به سرعت شلوار راحتیم رو از لبه تخت قاپیدم و همینطور که پاهام رو توش میکردم رفتم سمت در.
-بله...اومدم...
احتمالا چون روز تعطیل بود تصمیم گرفته بود از سر صبح من رو بیدار کنه تا مثلا یه صبح پرانرژی داشته باشم و بعدش هم بشینم درس بخونم....اما اهمیتی نداشت...در واقع خیلی هم پر انرژی بودم! منظورم اینه که مگه میشه پارک چانیول با اون صدای بم اش زیر گوشت بیدارت کنه و پر انرژی نباشی؟ تازه کل شب هم دستاش رو دورم حلقه کرده بود...
YOU ARE READING
📝Before I Kill Myself📝
Humorبکهیون میخواد خودش رو بکشه... به همین سادگی... اشتباه فکر نکنید اون افسردگی نداره... مشکل مالی هم نداره و شکست عشقی هم نخورده... در واقع زندگی اون از دید یه تماشاگر بی عیب و نقصه... اما گاهی وقت ها چیزای بی عیب و نقص هم ازاردهنده میشن نه؟ اون تصمیم...