👻 قسمت شانزده 👻

7.6K 1.1K 110
                                    

18+###

لب هاش بی پروا تر از همیشه شده بودن...اگرچه که اون همیشه خیلی بی منطق میبوسید...بوسه هاش هم مثل خودش بودن...انگار نمیشد یه جا نگهشون داشت.

حالا کامل روی بدن لرزونم که به صندلی چسبیده بود خیمه زده بود و در حالی که یکی از دستاش پشت گردنم بود و دست دیگه اش کنار بدنم روی صندلی ستون شده بود بی وقفه لب هام رو میبوسید و مک میزد.

بدنم از این همه هیجان داغ شده بود و کاملا تسلیم شده بودم. حتی توانایی مقابله به مثل کردن برای بوسه هاش رو نداشتم. لب پایینیم داشت لای دندوناش با حرص پرس میشد و اگه جا داشت از حس لذت وحشتناکی که داشت با دیوونه بازی هاش بهم میداد بلند ناله میکردم.

زبونش رو برای چند لحظه توی دهنم سر داد و به زبونم کشید و بعد دوباره مک محکمی اینبار به لب بالاییم زد. ناله ارومی از ته گلوم در رفت و باعث شدم کارش رو چندین بار با حرص تکرار کنه.

دستش که کنار بدنم ستون شده بود حرکت کرد و اروم زیر بلیزم لغزید و باعث شد خودم رو هیجان زده یه کم جمع کنم. انگشتاش روی پوست شکمم خط انداختن و بعد روی پهلوم نشستن و چنگی بهش انداختن. جوری که بدنم رو لمس میکرد باعث میشد حس کنم که دیگه هیچوقت قرار نیست مال خودم بشم چون اثر انگشتاش و لب هاش قراره تا ابد باقی بمونه.

دوباره دستش رو روی تنم سر داد و هم زمان لب هام رو تو دهنش کشید. زیر دستش فقط میلرزیدم و با حرکت انگشتاش روی پوست شکمم ناخواسته خودم رو به خاطر تمام دفعاتی که روی تختم به باشگاه رفتن فکر میکردم اما از جا بلند نمیشدم لعنت میکردم. اما زیاد نذاشت تو فکرام بمونم و یه دفعه دستش رو برد پشت کمرم و وادارم کرد بلند شم.

در حالی که گیج تند تند پلک میزدم فقط باهاش همکاری کردم. من رو سمت صندلی ای که قبلا خودش روش نشسته بود کشید و لحظه بعدی روی پاهاش بودم و پاهای خودم دو طرف صندلی قرار گرفته بود. اب دهنم رو قورت دادم و دستم رو روی سینه اش ستون کردم و به چشمهاش خیره شدم.

دیگه پوزخند نمیزد...دوباره اون جدیت لعنتی اش که من رو دیوونه میکرد برگشته بود.

چند لحظه با یه نگاه داغ به چشمای مضطربم خیره موند و بعدچنگی بین موهام انداخت و سرم رو با یه حرکت عقب داد و لب هاش رو زیر گلوم چسبوند.

ناله درمونده ای کردم و به شونه هاش چنگ زدم. بوسه عمیقی زد و بعد مشغول مک زدن همون نقطه شد. واقعا داشت دردم میگرفت چون جای بدی رو انتخاب کرده بود اما حتی فکر عقب زدن این حس هم از سرم محال بود بگذره . حس تا این حد خواسته شدن چیزی بود که فکر میکردم به این زودی ها و شاید تا همیشه نصیبم نشه، اما حالا اینجا بودم روی پاهای چانیول و لب هاش جوری با پوستم یکی شده بودن که انگار همیشه منتظر این لحظه بودن.

📝Before I Kill Myself📝Where stories live. Discover now