-اوپا...
-هووم؟
همینطور که داشتم دکمه دامن بامزه بورام رو میبستم زیر لب جواب دادم.
-بستنی هم هست؟
از این سوال تکراری که بورام تو ساعت گذشته بالای بیست بار پرسیده بود چشمام رو چرخوندم.
-اره هست...انقدر برات میخرم تا بترکی!
نیشش دوباره باز شد. ظاهرا دوست داشت هی بپرسه و از فکرش ذوق کنه.
-اوپا خوشگله هم هست دیگه؟
با یه اخم کمرنگ نگاهش کردم.
-امیدوارم منظورت من باشم...
-نه تو کوتوله ای...اون اوپا بلنده!
برای یه لحظه این حس بهم دست داد که یه چانیول تو بک گراند ظاهر شد و حالا داره روی زمین غلت میزنه و به ریشم میخنده.
-اره خبرش هست...
با حرص گفتم و بعد کوله پشتی هلو کیتی بورام رو دست گرفتم و کوله خودم رو هم برداشتم. بورام داشت با کش سرش ور میرفت. اهی کشیدم.
-رفتیم بیرون برات بازش میکنم باشه؟ تو که نمیخوای بهانه دست مامان بدی که نذاره باهام بیای نه؟
دستش به سرعت پایین اومد و تند تند سرش رو به نشونه نه تکون داد.
خم شدم و لپ برجسته اش رو بوسه ای زدم.
-افرین دختر خوب...بیرونم رفتیم زیاد اویزون اون اوپا قد بلنده نشو باشه؟
اخمی کرد و سرش رو بالا اورد تا نگاهم کنه.
-چرا نشم؟ میخوام دوست دخترش شم...
-تو غلط...
خودم رو متوقف کردم و هوفی کشیدم. باورم نمیشد کم مونده بود سر چانیول با خواهرم یه دعوای گربه ای راه بندازم!
-نمیشه دوست دخترش شی! اون خودش کسی رو داره!
-دوست دختر داره؟
بورام با ابروهای بالا رفته پرسید و من چند لحظه پوکر بهش خیره شدم.
-نه!
-زن داره؟
اه خدای من همین الان یه صاعقه بر من نازل کن!
-نه!!!
با حرص جواب دادم و دستش رو گرفتم و کشیدمش سمت در.
-خب پس من مشکلی نمیبینم!
چشم هام قد تیله شدن و چرخیدم به سمت خواهر کوچولوی فسقلیم که الان داشتم به این باور میرسیدم یه شیطان تسخیرش کرده.
-اون من رو داره!
ناخواسته داد زدم و بورام حالت متعجبی به خودش داد.
-اما تو که نمیتونی عروس شی! اون عروس میخواد!
دلم میخواست همین لحظه با سر برم تو دیوار .
YOU ARE READING
📝Before I Kill Myself📝
Humorبکهیون میخواد خودش رو بکشه... به همین سادگی... اشتباه فکر نکنید اون افسردگی نداره... مشکل مالی هم نداره و شکست عشقی هم نخورده... در واقع زندگی اون از دید یه تماشاگر بی عیب و نقصه... اما گاهی وقت ها چیزای بی عیب و نقص هم ازاردهنده میشن نه؟ اون تصمیم...