•* 1 *•

4K 415 41
                                    

جيمين با خوشحالى از سينما خارج شد و دست پسر بزرگتر رو محكم گرفت.
-نظرت چى بود؟
با اشتياق ازش پرسيد و نميتونست براى شنيدن نظرش صبر كنه.
-بد نبود.
پسر بزرگتر تقريباً با بى ميلى گفت و جيمين ايستاد. به طرز دراماتيكى دستش رو روى قلبش گذاشت و صورتش رو جمع كرد.
-جدى ميگى هيونگ؟؟ تو به اون اثر هنرى گفتى بد نبود؟؟
-اثر هنرى؟ از كى تا حالا به يه فيلمنامه راجع به مشكلات يه فاحشه ميگن اثر هنرى؟؟
-هيونگ!
با لحن كشدارى گفت و محكم بازوش رو گرفت.
-بيخيال، فقط زيادى به اين يارو كارگردانه وابسته شدى.
جيمين اخم كرد.
-اين وابستگى نيست، اون كارگردان و فيلمنامه نويس مورد علاقمه.
نامجون چشم هاش رو توى كاسه چرخوند.
-اره، هرچى تو بگى.
-ميدونستى ميخواد يه كتاب هم تاليف كنه؟؟
با شوق گفت و بالا و پايين پريد.
-اوه چه خوب. راجع به سكس؟؟
جيمين به بازوش زد و سرخ شد.
-معلومه كه نه! هنوز معلوم نيست.
-بيخيال مينى، فقط ميخواد از كساى ساده اى مثل تو پول بگيره.
-بدبينى هيونگ.
جيمين گفت و همراهش به سمت انتهاى كوچه رفت.
-واقع بينم.
-اون واقعاً آدم خيلى خوبيه هيونگ.
-اون مغرور ترين و سردترين آدميه كه ديدم.
-فقط نميشناسيش.
نامجون با كلافگى سمتش چرخيد.
-انقدر ادعا نكن كه ميشناسيش. اون يه آدم معروف لعنتيه و چيزى كه بخواد تو ببينى رو نشونت ميده، نه چيزى كه حقيقته. نميتونى بشناسيش جيمين.
جيمين لب پايينش رو جلو داد و دنبالش رفت. نامجون دليل اعتياد و علاقه ى شديد دوستش به يه هنرمند مغرور رو نميدونست. اون مرد چنان زندگى جيمين رو تخت تاثير قرار داده بود كه باورش سخت بود. اول از يه جرقه براى فيلمنامه نويسى شروع شد و تا ثبت نام جيمين توى كلاس هاى بازيگرى و انتخاب رشته ى هنر هاى اجرايى پيش رفت. اما حق با جيمين بود، واقعاً اون كارگردان رو نميشناخت چون به دلايلى ازش خوشش نميومد. شايد به اين خاطر بود كه رفتارى مثل سنگ داشت و حال نامجون رو بهم ميزد. وقتى بالاخره به خونه ى جيمين رسيدن پسر كوچكتر گونه ى نامجون رو بوسيد.
-مامانم داره شيرينى ميپزه، بيا تو.
نامجون لبخند زد و چال هاش رو به نمايش گذاشت.
-ممنون مينى، چند ساعت ديگه بايد برم ترمينال.
جيمين چشم هاش رو گرد كرد.
-همين امشب برميگردى سئول؟؟
-آره، پسفردا كنفرانس دارم.
جيمين محكم بغلش كرد.
-ميشه زود به زود بياى پيشم؟؟ دلم خيلى برات تنگ ميشه هيونگ.
نامجون با خنده ى كوچكى بغلش كرد.
-قول ميدم زود بيام ديدنت. اصلاً ميام و يك هفته با خودم ميبرمت سئول، خوبه؟
جيمين سرش رو تكون داد و ازش جدا شد.
-به مامانت سلام برسون.
بهش گفت و براش دست تكون داد. جيمين دم در ايستاد و منتظر شد پسر قدبلند از ديدش خارج بشه. توى خونه رفت و كفش هاش رو جفت كرد. بوى شيرينى برنجى توى خونه پيچيده بود و جيمين نفس عميقى كشيد. توى آشپزخونه رفت و از پشت بغلش كرد. مادرش شيرينى اى توى دهنش گذاشت و جيمين عاشق حي آب شدن اون طعم شيرينى و آشنا روى زبونش بود.
-مثل هميشه فوق العاده شده.
مادرش لبخند زد و جيمين چشم هاى هلاليش رو بوسيد.
-نامجون رو دعوت ميكردى بياد داخل.
-ميخواست بره ترمينال، بايد برگرده سئول.
-اى كاش بهش براى راه شيرينى ميدادم.
-اشكالى نداره، دفعه ى بعد.
دوباره گونه اش رو بوسيد.
-ميرم بخوابم.
-خوب بخوابى عزيز دلم.
با مهربونى گفت و محكم صورتش رو بوسيد. جيمين از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد. لباس هاش رو درآورد و توى تختش خزيد. پنجره رو باز كرد تا نسيم خنك پاييزى وارد اتاقش بشه. چشم هاش رو بست تا درست فكر كنه. خيلى زمان زيادى روى پروژه اش گذاشته بود و بايد نقشه اش رو عملى ميكرد. بايد يه بزدل لعنتى بودن رو تموم ميكرد و يه حركتى ميكرد تا به آرزوش برسه.

Fantoccini [ Yoonmin ]~CompletedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang