Paper houses~Niall Horan
In this house of broken hearts
We made our love out of stacks of cards
And, yes, we tried to hold on tight
'Cause we knew our love was hard to find
And our paper houses reach the stars
'Til we break and scatter worlds apart
*************
تمامِ دلگرمی ام در سینه ات میتپد، وقتی مرا سخت در آغوش میگیری...
وقتی دست هایت میشوند حصار و من میشوم اسیری میان آنها...
تمامِ دلگرمی ام، قلب توست...
همان که نفس از ریه هایم میگیرد و رگ هایم را گرم نگه میدارد...
تمام دلگرمی ام، حضورِ توست.
.
.
.گوشه ای از مبل دونفره ی نشیمن، نشسته بود و زانوهاش رو به آغوش کشیده بود.
غرق بود میان افکارش و هر لحظه بیشتر و بیشتر بین بخشِ منفی اونها، دست و پا میزد.
احساسِ خفگی میکرد و سکوت...
سکوتی برای بهتر بودنِ حالِ کسی که دوستش داشت...
در فاصله ی چند قدمیِ اون، هری زیر دوش ایستاده بود.
فرود قطرات خنکِ آب روی تنش، ذهن آشوبش و چشم های خستهش...
دست هایی که جسمش رو به آغوش کشیده بودند و اشک هایی که میان جریان آب، محو میشدند.
هری خسته بود...
از هر چیزی که اون رو از خودش دور میکرد.هری غمگین بود...
هری قلبی شکسته داشت و چشمانی که از اینده هراس داشتند.هری قوی نبود و قوی نبودنش، تمامِ چیزی بود که اون رو عقب نگه میداشت...
عقب نگه میداشت از ساختنِ لحظاتی بدون اضطراب...بدون دلهره و بدون تشویش...
هری از واژه ای به نام آرامش، فاصله داشت.
اما اون هریِ لویی بود...
هر اتفاقی که میافتاد، هر چیزی که پیش میومد،
اون، هریِ لویی بود و هیچ چیزی نمیتونست این حقیقت رو تغییر بده.از دوش فاصله گرفت و به آینه خیره شد.
به چشم های سرخ شدهش...به اثرِ غم هایی که میان چهرهش جا خوش کرده بودند.کمی صبر کرد تا به حالت عادی برگرده.
از حمام خارج شد و حوله ی سفید رنگش رو تن کرد...کلاهِ حوله رو روی سرش کشید و از اتاق خارج شد.
YOU ARE READING
Change My Mind~L.S [Completed]
Fanfiction"یکم صبر داشته باش، همهچیز تغییر میکنه..." "همهچیز؟! نه...هیچ چیزی عوض نمیشه، مگه اینکه اون لعنتی تغییر کنه..." "پس انجامش بده...نظرش رو تغییر بده..." پابلیش مجدد کتاب کامل شدهی change my mind. نوشته شده در اول فوریهی 2018. پایان، پنجم سپتامبر20...