Without You...again

1.7K 255 94
                                    

🎼Infinity~One Direction

And now I'm one step closer to being
Two steps far from you

How many nights does it take to count the stars?
That's the time it would take to fix my heart
Oh, baby, I was there for you
All I ever wanted was the truth, yeah, yeah

Eyes can't shine
Unless there's something burning bright behind
Since you went away, there's nothing left in mine
I feel myself running out of time



************

نفس میکشم در هوایی، که عطرِ تو را به مشامم نمیرساند...
نفس میکشم و جز هوای دلتنگی ات، چیز دیگری را در ریه هایم حس نمیکنم...

اشتباه نکن...من بی تو نخواهم مرد.

بی تو زنده ام، اما زندگی برایم در جریان نیست...
بی تو زنده ام و تنها، نفس میکشم...

.
.
.

از نگاه کردن به دیوارِ خاکستری رنگِ مقابلش خسته شده بود...

برای بیشتر از یک ساعت، کاری جز خیره شدن به اون، انجام نداده بود.

تمام صداهای اطرافش رو نشنیده میگرفت و در سکوت، به کمتر از دو ساعتِ قبل فکر میکرد.

به چیزی که دیده بود و حرف هایی که شنیده بود.

به هری فکر میکرد و به عکس العملی که نسبت به اون، نشان داده بود.

نمیدونست کاری که انجام داد، درست بوده یا یکی دیگه از اشتباه های احمقانه ی زندگیش.

تنها چیزی که میدونست، این بود که به تنهایی نیاز داره...

به فاصله گرفتن از اون...به فکر کردن...

"لویی..."

صدای نایل به افکارش خاتمه داد.سرش رو به سمت در برگردوند و به اون نگاه کرد.

چند ماه از اخرین باری که توی این اتاق، شب‌‌ش رو به صبح رسونده بود؛ میگذشت.

نایل وارد اتاق شد و فنجانِ تقریبا بزرگِ چای رو به سمت اون گرفت.

لویی فنجان رو گرفت و با صدای ارامی تشکر کرد.

"خوبی؟"

پرسید و لویی سر تکان داد.

"خوبم"

"اره...خوبی!از قیافه‌ت هم کاملا مشخصه،
میدونی، خوبم؛ درواقع یکی از پرکاربرد ترین دروغ هاست..."

لویی چیزی نگفت و با نگاهِ درمانده‌ش به نایل نگاه کرد.

"میدونم که خوب نیستی لویی...از وقتی اومدی کز کردی گوشه ی اتاق و حرفی نمیزنی...گفتی میخوای استراحت کنی ولی هر بار که از کنارِ اتاق رد شدم دیدم به دیوار خیره شدی...چی شده لویی؟!باهام حرف بزن"

Change My Mind~L.S [Completed]Where stories live. Discover now