دوباره پیام رو مرور کرد...دوباره و دوباره...
چیزی نمونده بود نیمه شب فرا برسه و اون پیام برای چهار ساعتِ پیش بود.
نمیدونست میتونه تو این ساعت از شب با اون تماس بگیره یا نه...
'احتمالا اون خوابه...کنارِ...اره کنار اون...ممکنه بد خواب شه!'
دستش رو به سمت میز برد تا گوشی رو روی اون قرار بده؛بلافاصله نظرش تغییر کرد و دوباره به صفحه ی گوشی خیره شد...
'ممکنه کار مهمی داشته باشه!باید باهاش تماس بگیرم...'
جدال افکارش پایان گرفت وقتی به خودش اومد و صدای بوق های متوالی رو شنید...
گوشی رو کنار گوشش قرار داد و منتظر موند...
اما جوابی دریافت نکرد...قبل از اینکه انگشتش خط قرمز رنگ رو لمس کنه اون جواب داد...
"ااااممم...سلام.هری؟!"
صدای پشت خط نمیتونست متعلق به هری باشه؛صدایی نازک و زنانه بود...و به نظر خوابالود میرسید...
"سلام لویی...هیزلم..."
خمیازه ای کشید و لویی متوجه شد که اون رو بیدار کرده.
"متاسفم که بیدارت کردم...هری ازم خواسته بود باهاش تماس بگیرم؛من پیامش رو دیر دیدم؛فکر کردم شاید کار مهمی داشته باشه.برای همین زنگ زدم."
توضیح داد و امیدوار بود هیزل گوشی رو به هری بده تا بتونه صداش رو بشنوه...نمیدونست چرا اما دلشوره ی عجیبی رو احساس میکرد.
"هری خوابه لویی؛تازه خوابش برده...راجع به پیامش هم چیزی نمیدونم!ولی فکر نکنم کار مهمی بوده باشه؛چون اصلا تو حال خودش نبود که بتونه به چیزای مهم فکر کنه."
هیزل گفت و لویی پوزخندی که به کلمه ی انتهاییِ جملهش چسبیده بود رو شنید...
"منظورت چیه که تو حال خودش نبود!؟حالش خوبه؟!"
نگران بود اما سعی کرد صداش این نگرانی رو بروز نده...
"چیزی نشده؛فقط از اوایل شب شروع کرد به خوردنِ الکل...یکم زیادی مست بود!احتمالا تو مستی بهت پیام داده..."
"اوه...خب پس؛باشه...اگه بتونم فردا بهش سر میزنم؛اگه کاری داشته باشه بهم میگه...شب بخیر"
"باشه...ممنون لویی.شب بخیر"
لویی به یاد شبی که با هری و متیو به کلاب رفته بودند افتاد...حتی اون شب که هری میتونست تا جایی که دلش میخواد مشروب بخوره؛اینکار رو نکرده بود و مستیِ جزئی ای داشت...چرا حالا، باید اینکار رو بکنه!؟...
************
ساعت های روز به کندی میگذشت و لویی تک تک دقایق اون رو به سختی پشت سر میگذاشت...انتظارش برای به نیمه رسیدنِ روز کم کم کلافهش کرده بود...
KAMU SEDANG MEMBACA
Change My Mind~L.S [Completed]
Fiksi Penggemar"یکم صبر داشته باش، همهچیز تغییر میکنه..." "همهچیز؟! نه...هیچ چیزی عوض نمیشه، مگه اینکه اون لعنتی تغییر کنه..." "پس انجامش بده...نظرش رو تغییر بده..." پابلیش مجدد کتاب کامل شدهی change my mind. نوشته شده در اول فوریهی 2018. پایان، پنجم سپتامبر20...