بعد از تنظیم کردن دمای آب داخل وان به اتاق مشترکشون برگشت
+حالا میتونیم بریم ولی قبلش باید با کاور دستت رو ببندم تا توی آب مشکلی نداشته باشه.
-سوجین کجاست؟تنها میمونه؟
+چیزی نمیشه..داره نقاشی میکشه
-خوبهبا خجالت بعد از جونگ کوک وارد حموم شد و در رو بست.
به نظرش داشت با جونگ کوکی وقت میگذروند که شاید آشنا ولی جدید بود..
بدون حرف اضافه ای سعی کرد با احتیاط لباس جونگ کوک رو در بیاره.
اول دست چپش رو از توی لباس درآورد و به کمک خود جونگ کوک سرش رو از داخل لباس رد کرد و به راحتی دست راستش هم درآورد.
نگاهش به بدن بی نقصش حتی بعد از این همه سال افتاد.
انگشت اشارش رو به آرومی از روی شونه تا شکمش حرکت داد
با لبخند معنا داری بهش نگاه کرد
+چطور میشه که هیچوقت بیخیال ورزش کردن نشدی؟؟
-خیلی دوست داشتم که جواب دقیقی بهت بدم ولی میدونی که نمیتونم
لبخندی زد تا نشون بده این فراموشی انقدر هم اهمیت نداره
+شاید بگی که خودخواهم ولی خوشحالم منو فراموش نکردی،اونموقع دیگه واقعا نمیتونستم نفس بکشم
-حتی اگه دیگه نتونم لارایی رو به یاد بیارم، حتی اگه تک تک آدما فریاد بزنند تو وجود نداشتی. قلبم باز هم برای کسی به اسم لارا میتپه.. کسی که درحالی که ردم میکرد اما بهم اهمیت داد .عشق داد. زندگی داد. حتی یه دختر کوچولوی خوشگل مثل خودش داد..اینا جاودان باقی میمونند لارا و هیچوقت پاک نمیشه.
دستاش رو دور گردنش حلقه کرد
پیشونی هاشون رو به هم چسبوند و چشماش رو بست.
+دلتنگ تمام این لحظات بودم
-چرا باید دلتنگ چیزی باشی که همیشه در اختیار داشتی؟؟
با یادآوری اینکه از هیچی خبر نداره حلقه ی دستاش رو محکمتر کرد
+درسته ولی فقط..فقط دلتنگش بودم-نمیخوای ادامه بدی یا خودم باید انجام بدم؟؟
+فکر نمیکنم درآوردن شلوار با یه دست سخت باشه
-معلومه که سخته
لارا قیافه ی به ظاهر عصبانی به خودش گرفت
+داری از موقعیتت سوءاستفاده میکنی؟!
نگاه شیطونی بهش کرد
-میدونی که اصلا اینطور نیست
+احساس میکنم همزمان دارم دوتا بچه رو با هم بزرگ میکنم.
و به سمتش رفت و با درگیری زیادی که با خودش داشت اون شلوار لعنتی رو درآورد.با نشستن داخل وان و برخورد آب گرم به پوستش آه عمیقی کشید
به لارا نگاه کرد.
-منتظر چی هستی؟
+میشه..میشه به یه طرف دیگه نگاه کنی تا لباسهام رو دربیارم
-این خجالت برای چیه لارا؟
چی میتونست بگه
اینکه "جلوی این جونگ کوک خیلی معذبم"
با خواهش بهش نگاه کرد
+لطفا
-باشه
+حواسم بهت هست پس یواشکی نگاه نکن
خنده ی کوتاهی کرد
-باشه..به هر حال قرار نیست زیاد طول بکشه
+خیلی بی شرمیبعد از درآوردن تمام لباس هایی که به تن داشت سریع داخل وان رفت و مقابل جونگ کوک قرار گرفت.
زانو هاش رو توی بغلش جمع کرد و سرش رو روی زانو هاش گذاشت
توی اون حالت خیره به جونگ کوک نگاه کرد.
با انگشت شصتش گونه ی لارا رو نوازش کرد
-به چی فکر میکنی؟
نفسش رو صدا دار بیرون داد
+اینکه چطور بشورمت!!
-بزار تا بهت بگم
دست لارا رو گرفت و به سمت خودش کشید و لارا رو داخل بغلش گذاشت و برای کنترل بهتر دستش رو روی کمر لارا نگه داشت
فاصله ی خیلی کمی بین صورت هاشون بود و صدای نفس های سریعشون توی حموم اکو میشد.
جونگ کوک درگیر خاطره ای که واضح نبود شده بود..فقط میتونست به یاد بیاره داره از لارا پیامی میخونه که اون داره ترکش میکنه..پس الان چرا توی این وضعیتن؟؟
اول لب هاش رو روی چشم راست لارا گذاشت و بوسه ای زد.
-یادت باشه که
و بعد چشم چپش
-تو متعلق به منی
و بینیش
-حتی اگه مجبور بشم
و دوباره بوسه ای روی گونه ی سمت راستش
-تو رو به اجبار کنار خودم نگه میدارم
بعد گونه ی سمت چپش
-و زندانبانت میشم.
و درآخر لب هاش رو به لب های معشوقش رسوند.
YOU ARE READING
My Life FF
FanfictionMy Life : زندگی من ژانر : عاشقانه - درام - انگست - اسمات با تمام زوری که داشتم کنارش زدم +تمومش کن... تمووومش کن... بدنم میلرزید و صدام هم به لرزه افتاده بود +معشوقه،واقعا من معشوقهی توام؟؟ خودت هم میتونی همچین چیزایی رو باور کنی...