My Life P16

3.1K 223 57
                                    

نگران و بی قرار بود.
چند ساعت از وقتی که با لارا حرف زده بود می گذشت و اون هنوز برنگشته بود
صدای بوق های متوالی بدون جواب گرفتن کلافش کرده بود..

جونگ کوک خبر نداشت لارا داره چه وضعیتی رو تحمل میکنه و اینکه واقعا چه اتفاقی داره میوفته!!..
الان تنها کسی که میتونست کمکی کنه سوران بود پس بلافاصله بهش زنگ زد و امیدوار بود که اون دیگه جواب بده.
*جونگ کوک؟
-سوران، لارا کجاست؟!
*مگه برنگشته؟
-اگه برگشته بود به تو زنگ نمیزدم.
*از وقتی که گفت میخواد بهت زنگ بزنه دیگه ندیدمش برای همین فکر کردم تنهایی رفته
-آدرس اونجایی که جشن بود رو بده..
*جشن خیلی وقته تموم شده..اتفاقا خودم آخرین نفری بودم که رفت
نتونست جلوی عصبانیتی که از ترسی به جونش افتاده بود رو بگیره 
-پس..لاراااااا..الان..کجااااااااست؟
*من..واقعا نمیدونم
تماس رو قطع کرد
رفت دختر نیمه خوابش رو برداشت و از خونه بیرون اومد..
بعد از اینکه سوجین رو گذاشت پشت ماشین و مطمئن شد جای خوبی داره با عجله سوار ماشین شد تا دنبال لارا بگرده.

سرم درد میکنه.
توانایی تکون دادن دست و پام رو ندارم.
احساس میکنم حتی نمیتونم چشمامو باز کنم
با یادآوری آخرین صحنه هایی که توی ذهنم مرور شد به زور سعی کردم چشمامو باز کنم و موفق بودم
ولی...
+اینجا کجاست!؟
قبل از  اینکه جوابی براش پیدا کنم دوباره چشمام بسته شد.

تماس رو وصل کرد
*پیداش کردی؟
-نیست..نیییییست..نیییییبیست..هر جایی که ممکن بود رو رفتم و زنگ زدم ولی هیچ اثری ازش نیست نه داخل بیمارستان نه اداره ی پلیس نه هیچ جای دیگه
*منم جاهایی که بلد بودم رو گشتم ولی..
-آدرس اونجایی که جشن بود رو بده سوران
*باشه الان برات میفرستم

جلوی خونه ای مجلل پارک کرد 
به سمت نگهبانی رفت
-من دنبال یکی میگردم که اینجا برای جشن اومده
#پسرم الان دیگه کسی داخل نیست. همه رفتند
-ولی بعد از جشن نیومده خونه پس باید داخل باشه
#تو بگو چه شکلی بود شاید دیده باشمش
-یه خانوم با موهای مشکی بلندی که تا کمرش ادامه داشت.لباس بلند حلقه ای مشکی تنش بود. یه کیف دستی کوچیک هم داشت که پر از نگین بود..
#خب..فکر کنم..دیدمش..آره آره دیدمش
-کجا؟
#با یه آقایی داشت بیرون میومد..فکر کنم مست بود چون نمیتونست درست راه بره و بعدش هم سوار ماشین اون مرد شدند و رفتند
دستاش رو مشت کرد
-نمیدونید کجا رفتند؟
#آخه من از کجا بدونم پسرم
بدون هیچ حرفی برگشت توی ماشین و سعی داشت افکارش رو درست کنه و به نتیجه ای برسه.

-سوران لارا با کسی صمیمی بود ؟یا کسی که حداقل بشناستش؟
*نه اون با کسی صمیمی نبود
-ولی نگهبان گفت دیده با یه مردی بیرون اومد و مست بود
*حتما اشتباه کرده چون لارا نمیزاره کسی بهش نزدیک بشه و من مطمئنم مست نکرده چون خودم هر چقدر اصرار کردم اون قبول نمیکرد چیزی بخوره و گفت نمیخواد بوی الکل بگیره..
دیگه واقعا داشت به مرز جنون ميرسيد 
هیچ چیز با هم جور درنمیومد..

چشمامو به آرومی باز کردم.
اون حس سستی رو دیگه نداشتم.
به خودم نگاه کردم...
لباسام تنم بود
ولی اینجا 
یه اتاق جدید بود..
با تعجب به همه جا نگاه میکردم
‌×بالاخره پرنسس بیدار شد
+عوضی باهام چیکار کردییییییی؟ اینجا کجااااست؟
×آروم باش پرنسس..نکنه انتظار داشتی باهات کاری کنم؟..نمیدونستم انقدر مشتاقی..
+خفهههههه شو. اصلا منو برای چی آوردی اینجا!!
×خودت چی فکر میکنی؟
+مگه نگفتی به خاطر اینکه پست زدم بهت برخورده
×احمق نباش.کی همچین چیزی رو باور میکنه..!
+پس؟؟؟
×ساده است.باید پای پول زیادی وسط باشه نه؟ کی دلش خونه ها و ماشین هایی که بهش پیشنهاد شده رو نخواد؟!
‌+در مقابل چی؟ در مقابل تجاوز به من؟
×نه.هیچوقت قرار نبود بهت تجاوز بشه و منم بهت دست نزدم..فقط قرار بر چند تا عکس و فیلم فوق العاده سکسی باهم بود.
+کی بهت گفته اینکارو بکنی؟ نامادری جونگ کوک؟
×اشتباهه..درواقع همسر رسمی جونگ کوک
+هه..را؟!!
×دقیقا
+اون عکسا رو برای چی میخوااااااد؟
×الان که فکرش رو میکنم میبینم چطور کسی که انقدر خنگه همیشه بهترین رتبه ها رو می‌آورد.

نگاهش به جعبه ی کوچیکی بود که براش آورده بودند، اونم صبح زود
فرقی هم نمیکرد چون تمام شب بیدار بود...
با بی میلی جعبه رو باز کرد اما با دیدن اولین عکس میخکوب شد..
افکار منفی رو کنار زد و بقیه عکسا رو با دقت نگاه کرد.
نمیخواست قبول کنه اون دختر توی عکسا لارائه.
نمیتونست اون باشه.
لارای نازنینش هیچوقت اینکارو نمیکرد.
اون کسی که برهنه توی بغل اون مرد بود نمیتونست لارا باشه...
با خودش درگیر بود که صدای گوشیش بلند شد 
پیامی روی صفحه ی گوشی مشخص شد.
از طرف..
-لارا
Jungkook( پیام های جونگ کوک در  طول شب)
<<کجایی (00:33)
چرا وقتی زنگ میزنم جواب نمیدی (00:45)
دارم نگران میشم هر چه سریعتر بهم زنگ بزن (01:15)
لارا الان پیش کدوم حروم زاده ای هستی؟؟؟ (04:22)>>
Lara( پیامی که از طرف لارا فرستاده شد)
<<جونگ کوک من متأسفم. میدونم تا الان عکسا به دستت رسیده ولی نمیخواستم اینطوری با خبر بشی و الان حتی نمیتونم باهات روبه‌رو بشم درواقع ترجیح میدادم خودم زودتر بهت بگم ولی نشد. برای خودم هم سخته که اینارو بگم ولی جونگ کوک من نمیخوام با تو و بچه زندگیم محدود بشه و میخوام آزاد باشم قبلا اینطور اینطور فکر نمیکردم اما به این نتیجه رسیدم که من این زندگی رو نمیخوام. شاید یه روزی برای دیدن سوجین بیام..متأسفم(06:40)>>

My Life FFOù les histoires vivent. Découvrez maintenant