My Life P19

3.1K 216 14
                                    

میتونستم ببینم گیج شده. قطعا انتظار نداشت منو اینجا ببینه
~تو کِی برگشتی؟
+چرا اینو میپرسی ؟! معمولا نباید بگی خوشحالم که اومدی یا..
نگاهی به جونگ کوک کردم
+مگه نه جونگ کوک!!
هه را به ظاهر خندید
~حق با توئه چون انتظار نداشتم اینجا ببینمت شوکه شدم..خوشحالم که برگشتی
+مطمئنم همینطوره

هه را وقتی لارا به اتاق سوجین رفت از موقعیت استفاده کرد و به جونگ کوک نزدیک شد
~حواست هست داری چیکار میکنی؟ برای چی گذاشتی بیاد توی خونه؟!
-نتونستم جلوی سوجین رو بگیرم اون مادرش رو میخواست.
~هر چی هم که باشه اون بچس و نمی‌فهمه تو چرا انقدر خونسردی..جونگ کوک اون بهت خیانت کرد و ترجیح داد یه هرزه باشه..
-اوووف میدونم..میدونم..منم قصد ندارم با آغوش باز قبولش کنم
~پس قراره چیکار کنی؟!
-مثل کاری که خودش کرد..وابستش میکنم و داخل بدترین وضعیت ولش میکنم.
هه را پوزخندی زد
~خیلی خوبه..داشتم کم کم نگران میشدم که سرت به سنگ خورده باشه.
ولی یه چیزی این وسط دروغ بود
اینکه جونگ کوک اونقدرا هم نسبت به لارا بدون حس نبود
خودش هم خوب اینو میدونست و سعی داشت سرکوبش کنه.
...............
لارا تک تک کلمات رو کامل شنید 
نمی‌دونست باید چه واکنشی نشون بده
از یه چیز مطمئن بود..که جونگ کوک میخواستش چون به اندازه ی کافی اون رو می‌شناخت تا در مورد احساساتش قضاوت کنه 
همینطور راهه نزدیک شدن بهش رو بلد بود
تنها مانع، عصبانیت جونگ کوک ناشی از افکارش در مورد لارا بود
و نباید هه را رو فراموش کرد
جونگ کوک داشت بازی میکرد و حتی خودش هم میدونست بازنده میشه اما حالا که همه چی قراره یه بازی باشه لارا دوست نداشت فقط یک شرکت کننده ی معمولی باشه درواقع میخواست کنترل کننده ی بازی باشه..

داشتم لیوان آب رو پر میکردم 
متوجه ی حضور هه را شدم..
توجهی بهش نکردم و کار خودم رو انجام دادم ولی نمیتونستم از فکر کاراهایی که قراره باهاش انجام بدم بیرون بیام برای همین لبخند بزرگی روی لبام بود.
~فکر نمیکردم بتونی فرار کنی!!
در نهایت چهره ی واقعیش رو نشون داد
+باید تا آخر عمرم توی اون خراب شده میموندم؟
با تعجب ساختگی به طرفش برگشتم
~بدون تو زندگی همه خوب بوده
+دلم به حالت میسوزه
عصبانی شد
~فکر کردی کی هستی که دلت برام بسوزه..چطور یه آدم احمقی مثل تو خودش رو در این حدی میبینه که دلش برام بسوزه
تک خنده ای کردم
+بزار چند تا مورد رو برات روشن کنم هه را. تو دیگه با لارای پنج سال پیش طرف نیستی.من الان اون چیزی که میخوام رو دارم یعنی قدرت و حالا در مورد تو..میدونستی، خیلی بدبختی. چون داری عشقی رو گدایی میکنی که هیچوقت نمیتونی داشته باشی حتی اگه از من چهره ی بدی هم بسازی بازم نمیتونی جونگ کوک رو برای خودت کنی. ما با هم خاطراتی داریم که حتی نمیتونی تصور کنی، از روزای شیرین تا شبای فوق العاده هات..
یکم از آب رو خوردم و ادامه دادم
+واسه ی همین دلم برای بیچاره بودنت میسوزه
قبل از اینکه جواب بده رفتم

منتظر بودم تا هه را خداحافظی کنه و بره ولی مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه برگشت
~جونگ کوک یادت نره فردا شب جشن داریم و پدرم منتظر میمونه با هم بریم.
-باشه
~و لارا..تو هم بیا.میتونم به عنوان دوستم معرفیت کنم
+قطعا میام.حتما موردای خوبی توی جشن هست به هر حال باید کم کم به فکر آیندم باشم قرار نیست تا آخر عمرم مجرد بمونم نه؟!
هه را میخواست حرص منو در بیاره ولی الان خودش تعجب کرده بود
به جونگ کوک نگاه کردم.
نگاهش همونطور بود که قصد داشتم باشه..پر از حسادت

روی زمین نشسته بود 
داشت موهای کوچولوش رو خرگوشی می‌بست و داستان های کوتاه تعریف می‌کرد.
صدای قدم های تندی اومد
-لارا الان باید حرف بزنیم
+باشه کارم که تموم شد میام

وقتی گیره هایی به شکل گل کوچیک رو روی سر سوجین گذاشت پیشونیش رو بوسید
+من میرم پیش بابایی بعد برمیگردم
سوجین:باشه زود بیا میخوام نقاشی هامو بهت نشون بدم
+اوهوم

در اتاق رو باز کرد 
جونگ کوکی رو دید که روی تخت نشسته و پاهاش رو مدام تکون میده
+چی شده؟!
-منظورت از اون حرفا چی بود؟
+کدوم حرفا!!
-اینکه دنبال کسی میگردی تا آیندت رو باهاش بسازی.
خنده ی عصبی کرد
-مگه نمیگفتی باهم باشیم..مگه درمورد شانس دوباره صحبت نمیکردی؟
دستام رو توی هم قفل کردم و خونسرد بهش نگاه کردم
+آره من گفتم ولی همه ی اینا قبل از این بود که بفهمم تو هنوز طلاق نگرفتی. درسته ما یه بچه داریم ولی من نمیتونم با مرد متاهل رابطه داشته باشم..میدونم گذشته اینطور نبود اما الان با قبلا فرق میکنه.از اونجایی که تا الان از هم طلاق نگرفتید یعنی قرار نیست انجامش بدید پس منم باید به فکر خودم باشم.
-پس تمام اون حرفات چی بود؟
+همشون حقیقت دارند ولی الان مشکل تویی نه من
-بهت اجازه نمیدم
+در حال حاضر تو فقط پدر بچم حساب میشی نه کمتر نه بیشتر و اگه غیر از این انتظار داری میتونی بعد از طلاق گرفتن باهام صحبت کنی
-من نمیتونم اینکارو بکنم وگرنه پدرش بلای بدی سرش میاره و اهمیت نمیده که دخترشه
+چرا باید به من ربط داشته باشه!
-لارا بعد از تمام کارایی که کردی بازم دارم باهات خوب رفتار میکنم پس تو هم دختر خوبی باش
+تو درمورد دردهایی که کشیدم و زخم هایی که هنوز روی بدنمه چیزی نمیدونی پس حق نداری قضاوتم کنی و بهم بگی چیکار کنم..الان هم چیزی نمیگم چون در هر حال باور نمیکنی پس مجبورم تا وقتی که مدارک محکمی ندارم چیزی نگم 
-باشه منتظر اون روز میمونم تا حرفات رو اثبات کنی اما تا اونموقع قراره مثل دو تا غریبه با هم زندگی کنیم؟
+آره
-لعنتی میتونی حداقل یکم درکم کنی..من خیلی وقته با هیچکس رابطه نداشتم برای همین چطوری بزارم همینطوری از جلوم رد بشی و من کاری نکنم.
لبخند شیطونی زد و به جونگ کوک نزدیک شد 
لباش رو به گوش اون چسبوند و با لحن شهوت انگیزی حرف زد.
+اگه واقعا میخوای دوباره روی تخت باشیم در حالی که من اسمت رو ناله میکنم پس کاری که گفتم رو انجام بده تا زودتر بتونی ضربه هات رو شروع کنی..
خودش رو عقب کشید و دید جونگ کوک توی وضعیت واقعا بدیه و نفساش سنگین شده.
به طرف در رفت و قبل از اینکه خارج بشه دوباره بهش نگاه کرد
+بهتره زودتر تصمیم بگیری

همه چیز عالی بود.
همونطور که می‌خواست
لباس کوتاه مشکی
موهای لخت و بلندش
آرایش دلخواهش
کفش های پاشنه بلند
همه چیز برای جشن تکمیل بود

*فلش بک*
+مطمئنید هیچ مشکلی پیش نمیاد؟ هرچی باشه اون به جشن دعوت نشده..
#گفتم نگران نباش لارا. همه چیز آمادست.اون حتی عکست هم دیده و مستقیم میاد طرفت
+خوبه
#من فقط نگران توئم چون جشن دقیقا همون جایی برگزار میشه که دزدیده شدی
لبخند تلخی زدم
+من خوبم. باید خوب باشم
#لارا مط..
+آقای کیم من مشکلی ندارم، نگران نباشید
#هنوز آقای کیم صدام میکنی
+فقط یکم عادت کردن بهش سخته
#درک میکنم
+من واقعا ازتون ممنونم..پدر 
*پایان فلش بک‌*

جونگ کوک زودتر رفته بود تا بره دنبال هه را 
منم بعد از حرف زدن با پرستاری که قرار بود مراقب سوجین باشه از خونه بیرون اومدم و سوار تاکسی شدم

دوباره مقابل اون مکان بودم.
نفسم رو صدا دار بیرون دادم.
حالا باید همونطوری که یادگرفتم عمل کنم
اعتماد به نفس
نگاه خونسرد
لبخند روی لب
قدم های شمرده
..............
جمعیت زیاد بود و بیشتر افراد در حالی که جام شرابی دستشون بود با دیگری حرف میزدند
نگاهش فقط دنبال افراد آشنا می‌گشت
طولی نکشید تا پیداشون کنه.
هه را دستش رو دور بازوی جونگ کوک حلقه کرده بود و خوشحال به نظر می‌رسید.
خودش رو بهشون رسوند و مقابلشون قرار گرفت.
~فکر نمیکردم بیای
با تمسخر به لارا گفت
+چطور میتونستم پیشنهادت رو رد کنم
و این جونگ کوک بود که با دیدن لارا فقط نفسای عمیق می‌کشید
لارا نیشخندی زد
ازشون دور شد اما طوری که حتما توی دید جونگ کوک باشه

منتظر اون فرد ناشناس بود 
حتی عکسش هم ندیده بود 
تنها یه اسم ازش میدونست و قرار بود نقش یه آشنا رو بازی کنه

=لارا
کسی بدون مقدمه بغلش کرد
+فکر نمیکنی زود شروع کردی
همونطور که توی بغلش بود جواب داد
=بهم گفتند باید صمیمی رفتار کنم
+درسته
و الکی شروع به خندیدن کردند
+شبیه دیوونه ها شدم
=منم دست کمی ازت ندارم..الان باید جلوی دقیقا کی جلب توجه کنیم
+اون پسری که کت و شلوار پوشیده و دقیقا سمت راست منه
=اون همین الانش هم داره ما رو میبینه
+خوبه..پس شروع کن

اون پسر به لارا نزدیک شد و گونش رو بوسید
تظاهر کرد داره کنار گوشش حرف میزنه
=فقط بخند. من واقعا چیز خنده داری واسه گفتن ندارم
لارا ضربه ی آرومی به سینه ی اون پسر زد و شروع به خندیدن کرد
+واقعا وضعیت مزخرفیه
=میدونم اما مثل اینکه داره جواب میده
زیرچشمی نگاهی به جونگ کوک انداخت و دید واقعا عصبانیه
+حسود کوچولو

=فکر کنم دیگه باید بریم بالا
+آره بریم
دستش رو گرفتم و رفتیم طبقه ی بالا
دقیقا همون اتاقی که همه چیز ازش شروع شد.

+به خاطر همه چی ممنون دیگه میتونی بری..مواظب باش کسی تو رو نبینه
=واقعا بهم خوش گذشت با اینکه فقط داشتیم الکی میخندیدیم.اگه دوباره از این موقعیت ها پیش اومد حتما روی من حساب کن
+باشه
.............
به دیوار تکیه دادم
+جونگ کوک مطمئنم نمیتونی بیشتر تحمل کنی تا 5 ثانیه دیگه میای اینجا
1
2
3
4
5
و صدای باز شدن تک تک اتاقا و..
آخرین اتاق

با وضعیت آشفته اومد داخل
شونه هام رو توی دستاش گرفت و فشار میداد
-اون کجاست لارا؟ میخواستی چه غلطی کنی؟!!
+خودت چی فکر میکنی؟
پرتم کرد روی تخت و خودش روی من قرار گرفت
-هیچکس به غیر از من حق نداره لمست کنه. تو فقط مال منی، من..اینو توی مغزت فرو کن
بدون اینکه رضایتی نسبت به کارش داشته باشم
تمام نقاط بدنم رو میبوسید
+دقیقا مثل وقتی که قرار بود بهم تجاوز کنه
همون لحظه مکث کرد
-چ..چی؟

My Life FFDonde viven las historias. Descúbrelo ahora