زندگی چه بازی رو راه انداخته بود؟
داشت عشق کدوم یکی رو به چالش میکشید؟
ترازوی عدالت گناهشون رو سنگینتر از عشقشون حساب کرده؟
وقتی لارا قبول کرد در کنار جونگ کوک باشه و اونو همراهی کنه خودش رو بهش باخت
قبول کرد متعلق به شخص دیگه ای باشه
جونگ کوک هم قبول کرد مسئولیت معشوقه اش رو به عهده بگیره
فراز و نشیب های زیادی داشتند
درکنار هم
و گاهی بدون همدیگه
اما هدف هردو در اصل یکی بوده
جنگیدن برای این زندگی
جنگیدن برای این عشق
جنگیدن برای آرامشی که در کنار هم دارن
چه نتیجه ای داشت؟؟
ثمره ی عشقشون؟
اعتماد بی قید و شرطشون؟
عطش و مالکیت جنون وارشون برای داشتن این رابطه؟
درموردش چی فکر میکنی ؟
بیا برای اولین و آخرین بار تمومش کنیم..
به لباس حریر و سفید رنگم نگاهی انداختم
برخورد گرمای نور خورشید به پوستم لذت بخش بود
لبخندی زدم و اجازه دادم موهام مثل موج های بلند همراه با باد ملایمی که میوزید به حرکت دربیان
پاهامو توی بغلم جمع کردم و سرم رو روی زانوهام گذاشتم
شکستن سکوت فضای سبز و بزرگ روبه روم توسط آبشار کوچیکی که به چشم میدیدم رو دوست داشتم
درخت های بلند با تنه های قطور
گل هایی با رنگ های مختلف که حتی اسم خیلی از اونا رو نمیدونستم
آب زلال و شفافی در چند قدمی من
صدای پرنده ها مثل یه آواز دلنشین
و چمن نمناکی که روی اون قرار داشتم
پاهای برهنم رو برای بیشتر حس کردن خنکی چمن تکون دادم
با شنیدن اسمم مثل یه نجوای عاشقانه سرمو برگردوندم
-سردت نیست؟
لبخندم بزرگتر شد
+نه
آروم نزدیکم شد و کنارم نشست
-اما نگرانم سرما بخوری
دستم رو توی دست بزرگش جا دادم
+اگه سرما بخورم ازم مراقبت میکنی؟
-معلومه.. همونطور که قول دادم توی هر وضعیتی کنارت میمونم
+پس دیگه مهم نیست سرما بخورم
-اما قول دادی بهتر از خودت و بچه هامون مواظبت کنی؟
لبخندم محو شد
به سرعت از جام بلند شدم و چشمامو ریز کردم
+بچه هامون؟ سوجین؟ سوجین کجاست ؟
صدای خندش بلند شد
-یعنی نمیدونی کجاست؟؟
با پیچیده شدن صدای بچگونه و آشنای دختر کوچولوم نگاهم رو به اطراف دادم اما هیچ ردی ازش نبود
سوجین: مامان من میترسم
با تمام قدرتم اسمش رو فریاد زدم
اون صدا قطع نشد بلکه بلندتر توی فضا پخش شد
با درموندگی به طرف جونگ کوک برگشتم
+کجاست؟
-سوجین رو بگیر و مراقبش باش
لحنش کاملا جدی بود
با گیجی بهش نگاه کردم..این حرفا آشناس اما از کجا شنیدم
+منظورت چیه ؟
قبل از اینکه جوابی بگیرم جیغ کوتاهش منو به خودم آورد
بدون توجه به جونگ کوک شروع کردم به دویدن
............
حتی نمیدونست چقدر طول کشیده دقیقه ها، ساعت ها..
نگاهی به پاهای زخم شدش کرد اما دردی رو احساس نمیکرد
دستشو آروم روی شکمش کشید انگار که چیزی یادش اومده باشه
+دوقلو ها
صحنه ی آخر رو به یاد آورد
ماشین بزرگی که نزدیک بود اونا رو از بین ببره
عوض کردن جهت ماشین توسط جونگ کوک
بغل کردن سوجین
و درآخر گفتن دوستتون دارم
+این یه خیاله..همه چیز دروغه.. من نباید اینجا باشم.. لارا بیدار شو
-صدام رو میشنوی؟
سوجین: مامان من میترسم
با صدای نامفهومی که از دهنم خارج شد سعی داشتم بگم خالم خوبه
یکی از چشمام رو به زور باز کردم
اما هراس روبهرو شدن با صحنه ای که قراره ببینم بدنم رو از حرکت دست نگه داشت
رد خونی از پیشونی تا خط فک جونگ کوک ادامه داشت
سوجین با استرس یه دست لارا و یه دست جونگ کوک رو گرفته بود
تشخیص داد هنوز توی ماشین باشند
به سختی زبون باز کرد
+چی شد؟
-اتفاقی نیوفتاده نگران نباش
+اما.. سرت..
با اشاره ی جونگ کوک به سوجین ساکت شد
درحالی که چیزی به گریه کردن دختر کوچولوش نمونده بود جلو اومد
سوجین: من ترسیدم.. ترسیدم دوباره نباشی
+م.. من معذرت میخوام
و اونو توی آغوشش گرفت و حلقه ی دستاش رو محکم گرفت
اولین قطره ی اشک از چشماش پایین ریخت ولی برای اینکه لارا و سوجین متوجه نشن سریع پاکش کرد
-هی کم کم داره حسودیم میشه
نگاهی به دخترش کرد
+وای پسر کوچولومون حسودیش شده
از توی بغلش بیرون اومد
سوجین:اون بابای منه، پسرم نیست
+اما پسر من که هست علاوه بر اون دوستم، معشوقم، پدر بچم نه یعنی بچه هام هم هست
این حرف لارا باعث شد لبخند بزنه
برای تشکر یا یه جور ادای احترام دستش رو بوسید
سوجین : اما چطور میشه همه ی اینا باشه؟
انگشت شصتش رو نوازشگرانه روی صورت اون کوچولو حرکت داد
+بزار اول برگردیم خونه
+دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
حوله رو روی صورتش کشید
-موقعی که ماشین به ما رسید از سرعتش کم شده بود و فقط یه برخورد ساده بود
+تو به خورد شدن شیشه ی ماشین و فرو رفتن در قسمت راننده و زخمی شدن سرت میگی ساده؟
دستاش رو روی پهلو های لارا گذاشت توی چشماش زل زد
-من خوبم
+هنوز میگم باید بریم بیمارستان
-اونو که حتما میریم اما برای چک کردن وضعیت تو نه من
با اضطراب یقه ی لباس جونگ کوک رو گرفت
+ترسیدم.. نباید اون کارو میکردی
-نمیتونستم اجازه بدم تو یا سوجین درد بکشید نمیتونستم بزارم آسیب ببینید.
دستشو به آرومی روی شکم لارا تکون داد
-قول دادم مراقبت تک تک شماها باشم
+اما بدون تو نمیخواستم حتی نف..
انگشت اشارش رو روی بینی لارا گذاشت
-دیگه این حرف رو نزن.. اگه دوباره توی اون لحظه باشم باز هم اینکارو میکنم
اشکای مزاحمش رو کنترل کرد
+بیا ازدواج کنیم..میخوام خانم جئون باشم
با تعجب و چشمای گرد شده نگاهش کرد
-داری جدی میگی ؟؟ فکر کردم تا بعد از زایمانت نمیخوای
دستاش رو دور گردن جونگ کوک حلقه کرد
+اون مال قبلا بود.. الان میخوام هرچه زودتر باهات ازدواج کنم. تو راست میگفتی فامیلی جئون بهتر از پارک بهم میاد
-چند لحظه صبر کن
خودشو عقب کشید
-وااااو یعنی الان تو اون افکار مزخرفت رو کنار گذاشتی و قبول کردی هرچه زودتر همسرم بشی نه اینکه منتظر دوقلوها باشیم
قیافه ی حق به جانبی گرفت
+الان به من توهین کردی؟؟
-آره.. یعنی نه فقط..
+حرفمو پس میگیریم بهتره تا چند ماه دیگه صبر کنیم
هول شده جلو اومد
-معلومه که نمیزارم..ما خیلی زود ازدواج میکنیم
لباسش رو با حرص درست کرد
+میدونی وقتی یکی بهم زور بگه انجامش نمیدم
-و تو هم میدونی من اهمیت نمیدم
منتظر حرفای لارا نشد و اونو بلند کرد و به سمت حموم راهی شد
به شونه هاش ضربه زد
+منو بزار زمین
-جات خوبه
دست از تلاش برداشت چون میدونست فایده نداره
+من تصمیم میگیرم خوبه یا نه
-اوه خانم پارک بهتره به حرفای شوهر آیندت گوش کنی
+شوهر آیندم به یه ورم
اخم ساختگی کرد
-بی ادب شدی
+از تو یاد گرفتم
-حیف که حامله ای
+مثلا نبودم چیکار میکردی
-فعلا که هستی
+آره اونم به لطف تو
-از اول هم همینو میخواستم
+بعد از این دوتا کوچولو دیگه نه.. چون میری تا میتونی بسته های کاندوم میخری. علاقه ندارم تیم فوتبال تشکیل بدم
روی زمین گذاشتش و چونه ی لارو توی دستش گرفت
-خیلی حرف میزنی لارا
و دلتنگی و عشق بی انتهاش رو با حرکت دادن لبهای خودش روی لبهای نرم لارا برطرف کرد
~ببخشید نمیخواستیم مزاحم بشیم
با عجله جونگ کوک رو هول داد
درحالی که درد کمرش رو آروم میکرد غر زد
-چرا همیشه منو پرت میکنی؟؟
نگاهی به هه را که دستای سوجین رو گرفته بود کرد
نمیخواست شاهد اون وضعیت باشه
+چیزی شده؟
~نه.. من.. یعنی.. متاسفم.. نمیخواستم
به سرعت دست سوجین رو ول کرد و از اونجا دور شد
سوجین: شما داشتید همدیگه رو بوس میکردید
جلوی پاهای دخترش زانو زد
-خب مشکلش چیه؟
لبای کوچیکش رو غنچه کرد
سوجین: منم میخوام
بوسه ی سریعی روی لب هاش گذاشت
-راضی شدی؟
خنده ی کوتاهی کرد و اون خال زیر لبش مشخص شد دقیقا مثل جونگ کوک
سوجین: اوهوم
فکری به ذهنش رسید تا از موقعیت استفاده کنه
+سوجین میخوای با مامانی بریم استراحت کنیم
بلند و شد و با عصبانیت از بین دندوناش غرید
-ما قرار بود بریم حموم
+تو قرار بود بری نه من و حالا هم خوش بگذره
-باشه لارا باشه
قبل از رسیدن به اتاقش حرف های هه را توجهش رو جلب کرد
نمیخواست گوش کنه چون سوجین حتما لو میداد اما اون داشت با کی حرف میزد؟
~منتظر باش.. منتظر باش.. منتظر باش
YOU ARE READING
My Life FF
FanfictionMy Life : زندگی من ژانر : عاشقانه - درام - انگست - اسمات با تمام زوری که داشتم کنارش زدم +تمومش کن... تمووومش کن... بدنم میلرزید و صدام هم به لرزه افتاده بود +معشوقه،واقعا من معشوقهی توام؟؟ خودت هم میتونی همچین چیزایی رو باور کنی...