My Life P37(last Part)

5.2K 330 275
                                    

(قسمت آخر)
وحشت زده بهم نگاه کرد و دستشو درامتداد بازوهام کشید و توی یه حرکت منو توی بغلش بلند کرد
سرش رو به سرم چسبوند
-بهش فکر نکن..فکر نکن..همه چی رو بهت برمیگردونم لارا..متاسفم که مجبور شدی همه ی اینارو تجربه کنی
+هیچی برنمیگرده جونگ کوک..فقط کنارم بمون. حتی توان بلند شدن دوباره رو هم ندارم اونقدر خستم که فقط میخوام بخوابم اما تو نزار

(چند هفته بعد)
بالاخره امروز رسید
آماده شدن واسه عروسی سخت تر از اون چیزی بود که فکر میکردم
برنامه ریزی های مختلف
مدل گل، لباس عروس، مهمان‌ها، تزئین میزها و خیلی چیزای دیگه
به خودم توی آینه نگاه کردم 
لباس سفید دانتل با طراحی خاص و دنباله ی بلند که کمرش با سنگ های زینتی تزئین شده بود
موهام به سادگی حالت دار و بسته شده بود 
تاجی از جنس طلای سفید با ده قطعه الماس تراش خورده روی اون قرار داشت که در عین سادگی به زیبایی می‌درخشید
و آرایشم...
خط چشمی به داخل چشمام کشیده شده بود و مژه های بلندم بیشتر خودنمایی می‌کرد
رژگونه ی کمرنگ روی گونه هام به صورتم رنگ و نشاط بخشیده بود
رژم با اصرار جونگ کوک گلبهی بود
هنوزم نمیتونم درک کنم چرا همچین درخواستی داشت
دسته گل هم از ترکیبی از گل های مختلف بود
اینم به انتخاب جونگ کوک بود و اساس ترکیب کردنش هم معنی هر گل بود
ترکیبشون به این ترتیب بود..
اولی گل ژیپسوفیلا
بهم گفت معنی این یعنی معصومیت و خلوص قلب.. :دقیقا مثل معصومیت تو لارا و خلوص قلبی من
دومی گل کاملیا
گفت این یعنی من قدردان تو هستم و خواهم بود
سومی گل گاردنیا
اینم یعنی تو دوست داشتنی هستی لارا
و چهارمی و آخری رز مینیاتوری صورتی بود
این آخری یجورایی ترکیبی از معنای گل های دیگه بود به این معنی که تو خالص و پاکی
میدونم چرا داره تلاش میکنه تا بهم یادآوری کنه من هنوزم پاکم و به همین خاطر ازش ممنونم

داشت گل‌هایی که برای تزئین مراسم استفاده کردیم یادم میرفت
اونا انتخاب من بودن
گل لیسیانتوس با رنگ های سفید که به نظرم آرامش بخش بود و صورتی به معنی شادی و لب بنفش به معنی خاص بودن و عشق در نگاه اول
منم این معنی هارو به جونگ کوک تقدیم کردم
حس خوبی داشتم
یجورایی همه آدمای نقش بد زندگیم از بین رفته بودن
اما هه را از یادم نمیره
جونگ کوک تا آخرین لحظه گفت حاضر نیست اون آدمو ببخشه چون در آخر هم زهرش رو ریخت و دوتا از بچه هاشو گرفت
دوران سختی بود. هنوز چشمای سرخ جونگ کوک از جلوی چشمام کنار نمیره
واقعا ناراحت شده بود
نمیدونستم سقط شدن بچه هایی که حتی ندیده میتونه انقدر از پا درش بیاره
اما در نهایت تموم شد...
حتی اون خونه
برای همین جونگ کوک درخواست بازسازی داد منم قبول کردم
اون خونه ی ماست البته دیگه به اون شکل نیست و کاملا تغییر کرده..دقیقا مثل خودمون
راه زیادی اومدیم و حالا فقط آرامش میخوایم
.............
روی مبل چرمی داخل اتاق نشسته بودم
استرس داشتم..تا دقایقی دیگه باید اون مسیر رو طی کنم و سوگند یاد کنم

صدای جونگ کوک رو از پشت در شنیدم
-میشه بیام داخل؟
با عجله خودمو به پشت در رسوندم و نزاشتم بیاد داخل
در رو تا نصفه باز کردم و خودمو تا حدی قایم کردم که فقط صورتم مشخص باشه
-بزار بیام داخل
+نباید عروسو الان توی لباس عروسی ببینی..بدشگونه
نگاهم به کت و شلوار مشکی رنگش افتاد که توی بدنش به خوبی نشسته بود
بی اختیار دهنم باز شد
+خوشتیپ شدی
نیشخندی زد
-خب منم باید ببینم
+گفتم که نمیشه
-اما میبینم
و سعی کرد درو هل بده
+ایندفعه دیگه نمیزارم
و با تمام زورم نگهش داشتم
-لاراااا بزارم بیام
+الان گند میزنی به لباسم بیخیال شو
یکدفعه دست نگه داشت
-خب باشه حداقل همون صورتت هم ببینم کافیه برای دیدن لباس و بدنت شب وقت هست
+الان هم دست برنمیداری
-دیگه مال من میشی..مال جئون جونگ کوک
+هی آقا.. من وسیله نیستم مال خودمم
-چرا کارایی میکنی که بخوام زودتر شب بشه و بهت نشون بدم روی حرف من حرف نزنی
به چشمام چرخی دادم
+خیلی دوست دارم اذیتت کنم اما الان وقتش نیست و تو هم زودتر باید بری و داخل جایگاه داماد قرار بگیری
بوسه ای سریع روی لب هام گذاشت
-میدونم خوشحالی داری همسرم میشی
خندیدم
+پررو

دسته ی در به آرومی پایین اومد
سوجین با لباس عروس نباتی رنگ کوچیکش وارد شد
تاج کوچیکی گذاشته بودم روی سرش و موهاشو خرگوشی بسته بودم
دستاش رو دو طرف لباسش گرفت و کشید مثل پرنسس های توی انیمیشن ها
لبخندی زدم و به کنار خودم اشاره کردم
با دو اومد پیشم و تلاش کرد بیاد بالا بشینه
بغلش کردم تا کمک کنم
+خب کوچولو نظرت درمورد مامانی چیه؟
سوجین:خوبی مامان ولی بابایی واقعا جذاب شده
+هی هی داره بهم برمیخوره یعنی چی تو خوبی ولی بابایی جذابه
سوجین: مامان خوبی دیگه یعنی اونقدر خوب هستی که بابایی میخواد باهات ازدواج کنه
خنده ی عصبی کردم
+چرا طوری میگی انگار بابات داره بهم لطف میکنه؟
دستاشو دور کمرم حلقه کرد
سوجین: باشه تو هم خیلی خوشگل شدی
با تعجب بهش نگاه کردم
+الان دلت واسم سوخت؟
سوجین:مامان داری عروسی میکنی چرا انقدر حرف میزنی
+کی گفته عروسا نمیتونن حرف بزنند؟؟
قیافه ی پوکر و بامزه ای به خودش گرفت
سوجین:اصلا هرچی تو میگی
بهش خندیدم
+دوست دارم زندگیم
سوجین: منم

در حال حرف زدن با سوجین بودم که شخص دیگه ای اومد داخل
سعی کردم ترسم رو نشون ندم
دست سوجین رو محکم توی دستم گرفتم
اون سونگ هیون بود
همون کسی که مثلا سعی کرد توی اون جشن بهم تجاوز کنه ولی بعد فهمیدم فقط برای عکس گرفتن اینکارو کرده.. همونی که هه را استخدام کرده بود تا منو به اونجا ببره و بفروشه..
اینجا چیکار میکنه؟

سونگ هیون: میدونم از دیدنم تعجب کردی اما باید باهات حرف بزنم
+بگو
صدام میلرزید
با خجالت بهم نگاه کرد و به سوجین اشاره داد
سونگ هیون: دخترت بزرگ شده
+اینجا چه غلطی میکنی؟؟میگی یا خبر بدم ک...
سونگ هیون: نه نه صبر کن.. اومدم ازت طلب بخشش کنم لارا
گیج شده بودم
+چی؟
سونگ هیون:یادته چی بهم گفتی ؟گفتی نفرین میکنم تا بدترین بلاها سرت بیاد..فکر کنم نفرینت گرفت.. همسرم و بچم رو از دست دادم لارا.. بعد از حرفای تو هیچوقت کارام درست پیش نرفت
سکوت کردم.. حرفی نداشتم
سونگ هیون:شنیدم هه را مرده. منم اومدم ازت طلب بخشش کنم تا بعدش برم خودمو تحویل پلیس بدم..میخواستم حتما بشنوم که منو بخشیدی میدونم زیادیه ولی تو لارایی مگه نه؟
گریم رو کنترل کردم تا حداقل آرایشم خراب نشه
سونگ هیون:فقط یه کلمه بگو و راحتم کن
به چشم‌هاش نگاه کردم.. پشیمونی بود
+وقتی از دستشون دادی درد داشت؟
با شرمندگی سرش رو پایین انداخت
سونگ هیون : خیلی درد داشت
+پس می‌بخشمت
لبخند محوی زد و با بغض حرف زد
سونگ هیون: ممنونم لارا..تو همیشه فرق داشتی

قبل از رفتن دوباره به سمتم برگشت و با همون نگاه غمگینش چیزی گفت
سونگ هیون: راستی... واقعا خوشگل شدی پرنسس
و بدون حرف دیگه ای رفت

سوجین: مامان اون کی بود؟
+مهم نیست سوجین.. الان آماده ای؟
با ذوق تائید کرد
+خوبه پس بدو برو سبد رو از مامان بزرگت بگیر

+میدونم غیر عادیه اما میخوام انجامش بدم
آقای کیم : باعث افتخارمه که منم بتونم همراهیت کنم
+نظر تو چیه بابا؟
#اگه تو بخوای حتما
+پس زودتر بریم باباهای عزیز من میخوام سریعتر  همسر جونگ کوک بشم
# هی هی عجله واسه چیه..بزار اون پسره یکم بیشتر منتظر بمونه من دارم دختر یکی یدونم رو بهش میدم
لبخند اجباری زدم
+اوهوم حق با توئه اما دیگه داره دیر میشه
دستامو دور بازوهای دوتاشون حلقه کردم و فشار آوردم تا حرکت کنند

مسیر طولانی به نظر می‌رسید
سوجین جلوتر از من داشت گل های توی سبد رو روی زمین می‌ریخت
من بین دو مردی که بهم امنیت میدادن قدم برمی‌داشتم
هرلحظه به جونگ کوک نزدیکتر میشدم
چشمای مادرم گریون بود
پسرا با افتخار به من و جونگ کوک نگاه ‌کردند و برام لایک فرستادند
دیوونه ای گفتم و حواسم رو به قدم هام دادم
نفسم توی سینم حبس شده بود چون رسیدم به جایگاه عروس
پدرم یکی از دستام رو به جونگ کوک داد
#مراقبش باش دیگه نمیخوام عذاب بکشه
تعظیم کرد
-چشم پدر
آقای کیم هم اون یکی دستم رو به جونگ کوک داد
#ناراحتش نکن میدونی که چه بلایی سرت میاد
دوباره تعظیم کرد
-بله حتما
سرمو بوسیدند و کنار رفتند
مقابلش قرار گرفتم
با لبخند های بزرگ و دندون نما خوشحالی بیش از حدمون رو نشون دادیم
سوجین کنار مادرم نشسته بود و با دقت به ما نگاه می‌کرد
وقتش بود...

"ما در پیشگاه خدا جمع شده ایم تا این مرد و این زن را به همسری یکدیگر دربیاوریم… نهادی که از طرف خدا توسط مسیح و کلیسا بین ما به ودیعه گذاشته شده…این ازدواج نهادی نیست که ساده پنداشته شود و نهادی است که باید با ترس از خدا و وفادارانه آن را پیش برد. به همان شیوه الهی که از طرف خدا بین انسان ها نهادینه شده است تا فرزندانی که از این نهاد برمی خیزند در اطاعت از فرمان های خدا رشد کنند.جایی تا غرایز طبیعی مثل محبت و علاقه در بین انسان ها نمود پیدا کند.
نهادی که به یک زن و یک مرد اجازه می دهد تا بتوانند از یکدیگر قوت بگیرند و اینک این دو نفر در حضور ما به همسری یکدیگر در می آیند.."
"جونگ کوک آیا این زن را به همسری می پذیری تا طبق قانون خداوند در پیمان مقدس زناشویی با هم زندگی کنید؟ آیا دوستش خواهی داشت؟ مایه دلخوشی اش خواهی بود و در تنگدستی او را یاری خواهی کرد؟"

-من جئون جونگ کوک سوگند میخورم که به تو احترام بگذارم و قدر تو را آنطور که الان هستی و شخصیتی که در آینده پیدا میکنی بدانم.. در هر جایی که به من نیاز داشته باشی با تو و در کنار تو باشم و هیچوقت تنهایت نگذارم همینطور با تو از روی مهربانی و عشق رفتار کنم نه از روی عدالت چرا که ما با هم یک تیم و گروه هستیم از الان و تا زمانی که مرگ ما رو از هم جدا کنه

بعد از سوگند حلقه ای توی انگشتم وارد کرد و محکمتر دستم رو گرفت

"لارا آیا این مرد را به همسری می پذیری تا طبق قانون خداوند در پیمان مقدس زناشویی با هم زندگی کنید؟ در ناخوشی و تندرستی در کنارش باشی و با چشم پوشی از دیگران تا وقتی که زنده ای خود را وقف او کنی؟

+من پارک لارا سوگند میخورم که هر روز به خودم و تو یادآوری کنم چقدر در زندگی، انسان خوشبخت و خوش شانسی هستم چون تو را دارم.. در لحظات سخت و دشوار زندگی مان و هنگامی که با مشکلی مواجه می شویم، ثابت قدم و استوار باشم و همواره ایمان داشته باشم که با هم می توانیم بر هر مشکلی غلبه کنیم...که با تمام وجود بتوانم آرزوها، ترس و حتی رویاهای تورا عمیقاً درک کنم از الان تا زمانی که مرگ ما رو از هم جدا کنه

منم با چشمایی که از شوق برق میزد حلقه رو داخل انگشتش وارد کردم

"خداوندا این حلقه را متبرک دار ..تا باشد این زن و مرد زیر سایه تو وفادار به هم زندگی کنند.. به عهد و پیمان خود وفادار باشند و این حلقه نشانی باشد از این موضوع که در جهانی دیگر جاودان هستند. آمین!
اکنون با اختیاراتی که دارم شما رو زن و شوهر اعلام می‌کنم"

با گفتن اینکه اجازه داره منو ببوسه صبر نکرد
با دستاش صورتم رو قاب کرد و لب های خوش فرم و سرخش رو روی لب های من گذاشت و به آرومی مک میزد و لبهاش رو تکون میداد 
'بسه عروسو خوردی
با صدای تهیونگ همه زدن زیر خنده
عوضی بهش گفت و ازم جدا شد

هوسوک: ولی این مسخره نیست؟
جین: چی؟
هوسوک: مکنه ی گروه هم بچه داره هم ازدواج کرده حالا ماهارو ببین هم مجردیم هم بچه نداریم
تهیونگ:این جین هیونگه که باید نگران باشه ما هنوز وقت داریم
جین:هی چرا باید همه چی رو بندازین سر من آخر
جیمین: من که همسرم از قبل انتخاب شده و راه دیگه ای هم ندارم
+منظورت با کیه؟
جیمین: دخترت
-فکرش هم نکن من دخترم رو به هیچکدوم از شماها نمیدم
سوجین: بابا بین من و همسر آیندم دخالت نکن لطفا
-هی کوچولو نمیشه
سوجین: میشه همینجوریش هم شوگا پشیمون شده و باهام ازدواج نمیکنه
شوگا: از اینکه نجات پیدا کردم خیلی هم خوشحالم
نامجون: هیونگ نزن تو ذوق بچه
+از جونم سیر نشدم که بچمو بدم به شماها
جونگ کوک کمرم رو گرفت و به خودش نزدیکتر کرد
-نگران نباش منم نمیزارم اینا اصلا قابل اعتماد نیستند
هوسوک نیشخندی زد
تهیونگ: چیزی گفتی؟
-همونی که شنیدید
شوگا: فکر کنم باید بهش نشون بدیم هنوز مکنس نه؟
+به شوهرم کاری نداشته باشید
نامجون: حساب شما جداست خانم جئون خودتو با این پسره قاطی نکن
به جونگ کوک نگاه کردم و پوزخندی زدم
+پس هرکاری میخواید بکنید
-اینکارت یادم نمیره لارا

روی تخت دراز کشیدم و منتظر جونگ کوک موندم

-خیلی خوبه که مادرت قراره واسه چند روز سوجین رو نگه داره
+خب تازه عروس و دامادیم چه انتظاری داشتی
شروع کرد به بازی کردن با موهام
‌-عروسی گرفتن واقعا سخت بود
+اوهوم ولی دیگه تموم شد
-تو شدی خانم جئون از اول هم گفتم بهت میاد
+باورم نمیشه.. مثل یه رویاست
-رویا نیست
دستمو گرفت و بالا آورد
-ببین..این حلقه ها میگن ما دیگه زن و شوهریم
توی بغلش فرو رفتم
+عاشقتم جونگ کوک مرسی که با پررویی تمام اومدی جلو و ازم خواستی باهات باشم وگرنه الان زندگی کسل‌کننده ای داشتم.. با این که یه آدم منحرفی اما بازم عاشقتم
-الان نمیدونم ازم تعرف کردی یا توهین کردی اما منم عاشقتم
+و متأسفم که نتونستم مراقب اون دوتا کوچولو باشم
-دیگه مهم نیست لارا ما هنوز وقت داریم
+پس میتونیم یه وقت دیگه امتحان کنیم 
-ممنونم لارا


(دو سال بعد) 
+جونگ کوک زودتر انجامش بده تا سوجین نیومده
-باشه باشه
+محکمتر فشارش بده باید درست بره داخل
-دارم سعیمو میکنم
+آخ دستم درد گرفت نمیتونم دیگه نگهش دارم
-لارا چرا اینطوری حرف میزنی انگار داریم چیکار میکنیم
+خب دستم درد گرفت از بس صندلی رو نگه داشتم نمیتونی زودتر لامپو عوض کنی نمیخوام سورپرایز تولدش خراب بشه 
-الان تموم میشه و نگران نباش به جیمین گفتم بره دنبالش
با صدای گریه ی یورا مجبور شدم برم بغلش کنم تا آروم بشه
چند دقیقه بعد جونگ کوک اومد و اونو ازم گرفت
-این یکی دختر کوچولوم چرا گریه میکنه
+انتظار داری یه نوزاد جوابتو بده؟
-خب بهش یکم از اون آب پرتقال بده شاید آروم شد
+جونگ کوووک اون هنوز چهار ماهشه نمیتونه از این چیزا بخوره
-باشه فقط دیگه داد نزن..
صورتش رو طرف یورا برگردوند
-به نظرت هدفم از ازدواج با مامانت چی بود
از بین دندونام اسمشو غریدم
-باشه لارا آروم باش منم دوست دارم
خندم گرفت
+دیوونه


من الان یه خانواده دارم .. یه خانواده ی چهار نفره
اونم از کسی که عاشقشم
حالا میتونم یه نفس راحت بکشم
از گذشته پشیمون نیستم
زخمای قلب و روحم پاک نشدند اما کمرنگ شدند
جونگ کوک آدم درستی بود
انتخابم درست بود
این زندگی تموم نشده بلکه تازه شروع شده
قراره اتفاقای جدیدی تجربه کنیم
اما ایندفعه اتفاقات خوب
من این زندگی رو دوست دارم..
زندگی من (my life)

---------------------------------------------------------
خب... این پایان my life با تمام نقص هاش بوده
امیدوارم از خوندن این فیک لذت برده باشید❤

My Life FFWhere stories live. Discover now