Act 6 : The Young "Master"

1.3K 218 18
                                    

پلک هاش سنگین بودن ولی نوری که روشون میتابید آزاردهنده بود و بالاخره مجبور شد چشم هاش رو باز کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پلک هاش سنگین بودن ولی نوری که روشون میتابید آزاردهنده بود و بالاخره مجبور شد چشم هاش رو باز کنه .
روى كاناپه بود و نور از لاى پرده ى پنجره ى هال توى چشمش ميزد .
با ديدن پتو و بالشت زير سرش خواست بلند شه كه ديد يونگى رو زمين مثل يه بچه خودشو جمع كرده و خوابيده . نه چيزى روش كشيده بود و نه چيزى زير سرش بود .
انگار دلش تیر كشيد كه يونگى واسش بالشت و پتو اورده ولى خودش اونجورى خوابيده بود ...
بى سر و صدا بلند شد و پتوش رو آروم و با دقت روى يونگى انداخت ؛ خواست سرش رو هم آروم بلند كنه و بالشت رو زير سرش بذاره كه متوجه لب هاى متورم يونگى شد و خشكش زد .
کل اتفاقات دیشب از جمله اون بوسه ی طولانی تو ذهنش مرور شدن و اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که " پس اون ... رويا نبود ؟؟ "
لب های متورم يونگى که وحشیانه بوسیده بودشون و ژاکتی که یونگی قبل از اینکه کاملا به خواب بره ، تنش کرده بود اتفاقات ديشب رو ثابت ميكردن .
لبخند روی لب هاش اینقد پررنگ بود که نمیتونست تمومش کنه .
بالشت رو خيلى آروم زير سر يونگى گذاشت و به موهای براق مشکیش که توی صورتش ریخته بودن و صورت گردش با اون پوست سفید و براق نگاه کرد و ناخودآگاه خم شد و پيشونيش رو بوسيد .
حتی خودش هم جا خورد ، خیلی وقت بود همچین ریسکی نکرده بود ...
خودشو عقب کشید و بلند شد .
یونگی زیر لب چیزی زمزمه کرد که جین متوجه نشد ولی زنگ خطری بود برای بیدار شدن یونگی .
عقب عقب رفت و زير لب گفت :
منو ببخش هيونگ ... من فقط ... زیادی عاشقتم ... !
روی پاشنه ی پا چرخید و برای آماده کردن صبحونه و البته کمتر کردن کارهای ریسکیش ،  به سمت آشپزخونه رفت .
یونگی دیشب خیلی مشروب خورده بود و بعید میدونست که تو طول روز هم چیزی خورده باشه . اصلا دوست نداشت دوباره رو تخت بیمارستان ببینش !
يونگى كه مطمئن شد جين تو آشپزخونه س چشماشو باز كرد و به سقف خيره شد .
وقتی جین داشت زیر سرش بالشت میذاشت ، بیدار شده بود ولی قبل از اینکه حتی بتونه چشم هاش رو باز کنه جین پیشونیش رو بوسیده بود و برای اینکه اوضاع بینشون عجیب نشه خودش رو به خواب زده بود .
اتفاقات اين دو روز اينقد واسش سنگين بودن كه اصلا متوجه نشد جين از چه عشقى حرف زده بود ، اصلا درست شنیده بود یا چون هنوز کامل هوشیاریش برنگشته بود و سرش سنگین بود اشتباه شنیده بود ؟!
حتی اگه درست شنیده بود منظورش حتما مثل يه برادر یا خونواده بود نه ؟ چیز دیگه ای نمیتونست باشه ... نمیتونست !
سر اون جریان کاری که اون دو تا حروم زاده دیروز با جین کرده بودن چقد شوکه شده بود که جین دوباره رفتارش مثل بچگی هاشون شده بود ...
بدنش از سرما كرخ شده بود و عضلات بدنش گرفته بودن ، سعى كرد يكم كششون بده و چند دقيقه زير پتو موند كه سرما از بدنش خارج شه .
خمیازه کشان بلند شد و براى اينكه جين بفهمه بيدار شده بلند گفت : خوب خوابيدى پسر هميشه خسته ؟
جين با شنيدن صداى يونگى انگار كه بهش صاعقه خورده باشه از جا پريد و گونه هاى رنگ پريدش و نوك گوش هاش قرمز شدن .
هنوز نميتونست هضم كنه كه لبهاى يونگى رو چطور بوسيده بود كه الان اينقد متورم و نسبتا كبود بودن .
با ديدن يونگى كه وارد اشپزخونه شد به بهونه ى درست كردن املت پشتش رو به يونگى كرد و سعى كرد بدون اينكه صداش بلرزه یه چیزی در جواب بگه که عادی به نظر بیاد :
حـ ... حالا من يه روز خوابيدم شدم هميشه خسته ؟ ... برو یه آب به صورتت بزن دارم املت درست میکنم !
يونگى خنديد و پشت ميز آشپزخونه نشست :
منم اگه مثل تو همزمان با صد تا دختر بودم واسه خود شیرینی هزار مدل صبحونه یاد گرفته بودم نه اینکه فقط نودل - ...
جين فك كرد داره اينو ميگه كه بحث اتفاق ديشب رو پيش بكشه . هول کرد و حرفش رو سریع قطع کرد :
هيونگ با سبزیجات دیگه ؟!
يونگى با ديدن گوش های قرمز جين سعى كرد حواسش رو پرت كنه : اره ولی اگه نسوزونیش !
جين كه اصلا امادگى حرف زدن راجع به شب گذشته رو نداشت تو دلش خدا رو شکر کرد که یونگی حداقل فعلا چیزی به روش نمیاره ، املت رو به هم زد : امروز برنامه اى ندارى ؟
ميخواست شب باهاش صحبت كنه و با توجه به واکنش و برخوردش همه چى یا حداقل مسئله ی گرایش جنسیش رو بگه .
يونگى از تو سبد روی ميز يه سيب برداشت و با حرص گاز زد :
ساعت شیش بايد يكى رو ببينم ، احتمالا شب نتونم بيام خونه ...
تو ذهنش گذشت " بعد از كشتنشون احتمالا ديگه هيچوقت نتونم برگردم خونه "
بلند شد و به سمت دست شویی رفت :
اون سیب رو بذار کنار میخوام با صبحونه بخورم ، مسواک بزنم میام !
جين زير گاز رو خاموش كرد و آه كشيد ...

TaeGi - Silent Tears 🎭Where stories live. Discover now