Act 11 : Meeting Time ( 1 )

1.3K 183 29
                                    

هنوز نگران بود ؛دو روز از روزی که زنگ در به صدا دراورده بود ، میگذشت ولی با اینکه نامجون سعی میکرد طبیعی رفتار کنه کاملا مشخص بود که یه چیزی عصبیش کرده و آروم و قرار نداشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هنوز نگران بود ؛
دو روز از روزی که زنگ در به صدا دراورده بود ، میگذشت ولی با اینکه نامجون سعی میکرد طبیعی رفتار کنه کاملا مشخص بود که یه چیزی عصبیش کرده و آروم و قرار نداشت .
البته جین هم دیگه چیزی نپرسیده بود ؛ چون شک نداشت که جز یه مشت دروغ مصلحتی چیز دیگه ای نمیشنوه .
آه کشید و به نامجون که مثل مجسمه نشسته بود خیره شد :
اونی که داره از شدت استرس میمیره منم و اونی که هیچی کوفت نمیکنه تویی ! نوبتیه این داستان صبحونه خوردنمون ؟
نامجون که کاملا تو افکارش غرق شده بود ، جا خورد و شروع کرد به خوردن صبحونه مفصلی که جین آماده کرده بود :
خوشحالم که برخلاف استرست تونستی به این زودی بلند شی و صبحونه آماده کنی ولی اگه یادت باشه واسه شام قرار ...
جین قاشقشو کنار گذاشت :
اولا اون الان مثلا لبخند بود رو صورتت یا پوزخند ؟ دوما خودت داری میگی شب هیونگ رو میبینم ، حالا چون شب میبینمش انتظار داری تا اون موقع تو تختم بمونم و فقط گریه کنم ؟!
بدون اینکه بفهمه صداش بالا رفت :
فک کردی این همه مخلفاتو واسه کی درست کردم که با برنجت فقط سوپ میخوری کیم نامجون ؟!
با صدای خندیدن نامجون تازه متوجه بالا بودن صداش شد و زیر لب گفت :
آخه دو روزه هیچی نمیخوری ! تا اون موقع تو هوای منو داشتی که خوب بخورم و بخوابم و به هیونگ فکر نکنم ولی از وقتی اون روز از پایین برگشتی به کل عوض شدی انگار که منتظر یه فاجعه ای ...
خندیدن نامجون کمرنگ شد :
نگران نباش هیچ فاجعه ای بالاتر از داشتن مامانی به اسم جین نیست !
جین بعد از اینکه چند لحظه ماتش برد ، چشماشو باریک کرد ولی نتونست جلوی لبخندش رو بگیره :
واقعا که ! پس فک کردی بابایی مثه تو داشتن خیلی جالبه ؟!
به جین که با لبخند نگاهش میکرد ، نگاه کرد و دوباره مشغول خوردن شد :
یخ کردن توام زودتر بخور ...
- چشم پدر جان !
خوشحال بود که حداقل جین بازیگر خوبیه و مراعاتش رو میکنه که چیزی نمیپرسه ؛ گرچه دلشوره ی برگشتن جونگ کوک دست از سرش برنمیداشت .
به تهیونگ گفته بود اگه جونگ کوک باهاش تماس گرفت ، بهش خبر بده .
توی اون دو روز که خبری نشده بود و نمیدونست این یعنی باید خوشحال باشه یا نگران .
ولی از اینکه جین رو کنارش داشت خوشحال بود .
اگه به خاطر وجود جین نبود ممکن بود الکی مسئله ی برگشتن برادرش رو پیش پدر تهیونگ بزرگ کنه و جون همه رو به خطر بندازه .
دیدن جین و عادی رفتار کردنش و غر زدناش آرومش میکرد و مانع شده بود که فقط به خاطر شنیدن کلمه ی « دعوتنامه » از کاه ، کوه بسازه .
ناخودآگاه دستشو تو موهای براق جین کرد و به همشون ریخت :
ممنون که کنارمی ...
غرق شدن دوباره تو افکارش مانع متوجه شدن نگاه متعجب جین شد :
.... نه ... یعنی ... من باید اینو بگم !

TaeGi - Silent Tears 🎭Where stories live. Discover now