Act 10 : The New Comer

1.4K 210 23
                                    

چشماشو باز كرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چشماشو باز كرد .
بدنش كرخت بود و پلك هاش رو چشم هاش سنگينى ميكردن .
اتاق تاريك بود ولى نور چراغ خواب كمك ميكرد بتونه صورت تهيونگ رو كه كنارش به آرومى خوابيده بود ، ببينه .
اون یه شب رو بیخیال شد که با لگد از روی تخت نندازش پایین !
احساس ميكرد بدنش چسبناك شده ، كمر و پايين تنه ش هم درد ميكردن ولی نه اونقدری که انتظار داشت .
ميخواست پاشه و دوش بگيره ولى هيچ علاقه اى به بيدار كردن تهيونگ و شنيدن زخم زبون هاش نداشت .
اتفاقات سر شب رو كاملا يادش بود . دارويى كه تهيونگ به اسم آبميوه بهش خورونده بود ، گویا كاملا اثر كرده بود و نتيجه ش هم شده بود اينكه كنار تهيونگ از خواب بيدار شه .
تو طول رابطه واقعا خودش نبود .
حس میکرد بدنش به اختيار خودش حركت نميكرد ...
ولی هرچی که بود ارزشش رو داشت .
کمی از تهیونگ فاصله گرفت و دستش رو زير سرش گذاشت " واسه بيرون كشيدن جين و خونواده ش از این منجلاب هركارى لازم باشه ميكنم " ...
به ساعت كنار تخت نگاه كرد ، عقربه ها تازه از چهار رد شده بودن ، تنها چيزى كه تو سرش ميچرخيد " جين همه خوبيد ؟ " بود ؛
چشم هاش رو بست ...

•••

نامجون نيمه مست وارد خونه ش شد .
زياد نخورده بود كه كار احمقانه اى با مهمونش نكنه .
جين كه رو كاناپه خوابش برده بود با صداى بسته شدن در خونه از جا پريد : اوه ... اومدى بالاخره ؟
اصلا حوصله شنيدن سرزنش هاى جين رو نداشت :
چرا اينجا خوابيدى ؟ اتاق مهمون رو كه نشونت دادم !
در يخچال رو باز كرد و بطرى آب رو سر كشيد ، با ديدن جين كه بهش زل زده بود بطرى رو روى كابينت گذاشت :
اين بار ديگه تقصير من نبود ! پدر يكى از دوستاى قديميم رو ديدم و اون دعوتم كرد منم نتونستم دعوتشو رد كنم ولى زياد نخوردم !
جين سرشو تكون داد و همونطور كه به سمت اتاق مهمان ميرفت بلند گفت :
احمق منظورم ساعته ! تو هم بخواب ... شب بخير !
در اتاق رو که بست آه کشید .
تنها راه ارتباطیش با یونگی در حال حاضر نامجون بود .
به خونه ی نامجون نقل مکان کرده بود و هرچی بهونه بلد بود واسه خونوادش لیست کرده بود که یه مدت برای اینکه رو درساش تمرکز کنه پیش همکلاسیش میمونه .
اگه میفهمیدن نزدیک امتحانای میان ترم کلا قید اون ترم رو زده احتمالا خودشون از خونه بیرون مینداختنش !
میدونست نامجون بهش آسیبی نمیرسونه .
تنها نگرانیش این هفت روزی بود که نامجون در جوابش هی امروز و فردا میکرد و میگفت به تهیونگ اطلاع میده .
طبق گفته ی نامجون ، یونگی و تهیونگ با هم به ججو رفته بودن .
اگه میشنید با هم به کره ی ماه فرار کردن راحت تر باور میکرد ولی خودش رو به نفهمی زده بود ، که این مسافرت صوریشون تموم شه و زودتر بتونه یونگی رو ببینه .
اگه اتفاق بدی افتاده بود نامجون اینقد ریلکس نبود ، بود ؟!
سعی کرد افکار منفی رو از ذهنش دور کنه و زیر پتو رفت ...
نامجون كاپشنش رو دراورد و خودشو روى كاناپه انداخت . بوى ادكلن خنك ولى شيرينِ جين هنوز از بين نرفته بود و مشامشو پر كرد . از ذهنش گذشت " اون داره بوی یونگی رو به ریه هاش میکشه و من جین ... داریم چه غلطی میکنیم تهیونگ ... بعد از این همه سال صبر چرا مجبورم میکنی ... "
گوشيش رو از جيب شلوارش دراورد و شروع به تايپ كردن كرد . اگه زنگ ميزد ممكن بود يونگى زودتر بيدار شه و اون جواب گوشى رو بده ولى ميدونست تهيونگ مسيج هاش رو روى سايلنت گذاشته .
گوشيشو روى ميز كنار كاناپه انداخت و سيگارش رو روشن كرد " منم نميخواستم لجبازى كنم ولى چرا اینقد عذابم میدین ؟! خودتون خواستین ... چرا فقط ما دو تا باید قربانی شیم ... ؟! "
کام های سنگینی که از سیگار میگرفت صورتش رو توی دود پوشونده بود .
چیزی که توی مانیتور دیده بود از جلوی چشم هاش کنار نمیرفت .
سیگار رو توی زیرسیگاریِ روی میز ، مچاله کرد و با برداشتنِ گوشیش به سمت اتاقش رفت ...

TaeGi - Silent Tears 🎭Where stories live. Discover now