Act 8 : The Trap !

1.4K 192 8
                                    

شب قبل رو اصلا نتونسته بود خوب بخوابه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

شب قبل رو اصلا نتونسته بود خوب بخوابه .
با احساس آب گرم روی بدنش ، آه کشید .
اگه جین بود بهش میپرید که چطور میتونست تا این حد داغیه آب رو تحمل کنه .
هنوز هیچی نشده از اومدنش به اون خراب شده پشیمون شده بود .
اتاق پنجره نداشت وگرنه حتی اگه مجبور میشد از یه برج خودش رو پرتاپ کنه خودش رو خلاص میکرد ولی اونجوری تهیونگ باز زهرش رو به جین و خونوادش میریخت .
ده دقیقه بعد ، بعد از اینکه مسواک زد از حموم بیرون اومد و با دیدن تهیونگ به خودش فحش داد که چرا تو همون حموم لباس عوض نکرده بود :
گفتی دوش بگیر بیا ! داشتم دوش میگرفتم که بیام ! دیگه چیه ؟
تهیونگ بدنش رو سانت به سانت چک کرد :
هیچی خواستم از یه چیزی مطمئن شم فقط !
- ها ؟!
خندید : هیچی هیچی ! لباس بپوش بیا بیرون منتظرم !
با بسته شدن در اتاق به سمت کمد رفت .
یاد بیمارستان افتاده بود . همه ی وسایل اتاق از جمله دیوارها و کاشی ها کاملا سفید رنگ بود .
با دیدن چندین ست گرمکن سفید رنگی که توی کمد پیدا کرد اصلا جا نخورد :
تیمارستان راه انداختی ؟! اینا رو تو باید بپوشی نه من !
میدونست با خروجش از اتاق هرچیزی که در انتظارش بود تازه شروع میشد و پوشیدن لباس های استین بلند و یا سوییشرت باعث نمیشه بتونه از زیر نگاه گرسنه ی تهیونگ فرار کنه .
" همینکه از دیشب کثافت کاریاشو شروع نکرد خودش خیلیه ! "
بعد از لباس پوشیدن موهاش رو خشک کرد و قبل از اینکه تهیونگ دوباره سرش خراب شه از اتاق خارج شد .
آشپزخونه ی اوپن که با کاشیهای سفید و طوسی مرمر طراحی شده بود درست رو به روی اتاقش قرار داشت .
تهیونگ پشت میز بزرگی که با انواع مدل ظرف های صبحونه پوشیده شده بود ، نشسته بود و با لبخندی که رضایت از سر و روش میریخت نگاهش میکرد :
میذاشتی من موهاتو خشک کنم خب ! دوس دارم خودم به عروسک جدیدم برسم !
پشت ميز با فاصله ی یه صندلی نشست :
جدید ؟! سر قبلی ها چی اومد ؟! اصلا زندن ؟!
بلند شد و صندلیش رو با صندلیه کنار یونگی عوض کرد :
چه مربايى دوس دارى ؟ من توت فرنگى دوس دارم !
- هه ! پس مُردن ! جای تعجب نداره !
بی توجه به حرفش روی نون تست مربا رو پخش كرد و توی بشقاب يونگى گذاشت :
فعلا سليقه غذاييت دستم نيست هرچى دوست دارى چه واسه صبحونه ، نهار يا شام ليست كن و بده مارى ، اون هرچى بخوايم اماده ميكنه واسمون و نميذاره يخچال خالى بمونه ؛ صبح زود روزاى فرد مياد و قبل از اينكه بيدار شيم ميره كافيه بذاريش رو ميز !
يونگى بى تو جه به نون تستى كه تهيونگ تو بشقاب گذاشته بود ليوان اب پرتقال رو برداشت :
زيادى انرژى ندارى ؟! اینقد خوشحالی که با باجگیری زندگی یکیو به لجن کشیدی ؟!
تهيونگ خنديد :
ميدونى چقد منتظر اين روز بودم ؟ كلى برنامه ريختم ... و تو میگی به لجن کشیدم ؟! نه ! فعلا مونده به اونجاش برسیم !
دستش رو روى رون يونگى که شلوار گرمکن پوشیده بود ، گذاشت :
بهم بگو مين يونگى ، اون پسرِ به اصطلاح داداشت ... فقط بوسيدت ؟
يونگى توجهى نكرد و تهيونگ با انگشتاش روى رونش طرح ميكشيد و دستشو بيشتر به وسط پاش نزديك ميكرد :
يعنى میگی باور كنم كه اونجوری مثه ديوونه ها بوسيدت ولی ديگه كارى نكردين ؟
لیوان آبمیوه رو روی میز کوبید :
اون پسری که داری ازش حرف میزنی برادرمه !
تهيونگ پوزخند زد :
ولى فك نميكنم تو واسه اون يه برادر باشیا ... بیشتر مثل سکس پارتنر یا حتی معشوقه ؟!
با بلند شدنش صندلی کج شد ، رو به تهیونگ گفت :
پس مسئله اینه ؟! باشه ! بیا بازی کنیم ولی دیگه هیچوقت رو هوا به جین چرت و پرت نگو !
دست تهيونگ رو گرفت و به سمت اتاقش رفت :
اينو ميخواى دیگه ؟ اين راضيت ميكنه ؟
نیشخند تهیونگ پاک نمیشد :
واقعا كه حس شيشمم هيچوقت اشتباه نميكنه ! خواستن تو بهترين انتخابم تا حالا بوده !
آه كشيد . فقط ميخواست زودتر راضيش كنه كه بتونه بره به جين سر بزنه . ديشب حسابى فكر كرده بود و به اين نتيجه رسيده بود كه به ميل تهيونگ رفتار كردن به نفع خودشم ميشه و ميتونه مواظب جين و خونوادش هم باشه ولی اگه با ملایمت رفتار میکرد تهیونگ متوجه میشد . باید خودش میبود ...
تهيونگ رو روى تخت انداخت و بلوزشو دراورد .
رو به تهيونگ كه لبخند ولى با تعجب نگاش ميكرد ، گفت :
لباساتم من بايد در بيارم ؟!
تهيونگ قهقهه زد :
نگو كه ... نگو كه ميخواى تاپ باشى ؟!
يونگى شلوار گرمکنی که پوشیده بود رو هم دراورد :
تاپ يا هرچى فقط بيا زودتر انجامش بديم راحت شم از دست این چرت و پرت گفتنات !
تهيونگ جدى شد :
من عجله ندارم ولى انگار تو حاليت نيست اينجا كى دستور ميده !
از روی تخت بلند شد و روى صندلى كنار ديوار نشست :
امروز كامل انجامش نميديم ولى چرا تو واسه دستگرمى يه دور سرگرمم نكنى ؟
يونگى که فقط لباس زیرش پاش بود با بى حوصله گفت : چى ميخواى ؟
تهيونگ يكم فكر كرد و بعد لباش رو با شيطنت گاز گرفت :
ژلی که توی کشوی پاتختیه بیار و بعد از شر اون شرت هم خلاص شو و بشين روى تخت و پاهات رو یکم باز کن که بتونم ببینمت !
ژلی که گفته بود رو اورد روی تخت انداخت و بعد از اینکه كامل برهنه شد ، روى تخت نشست : خب ؟
- حالا یکم از اون ژل رو به دست راستت بریز و آروم با دستت دیکت رو لمس كن که بتونم ببینم چطوری واکنش نشون میده !
صورتش جوری بود که انگار تبدیل به یه ربات بی احساس شده بود که دستورایی که بهش میدادن رو رعایت میکنه . زیر نگاه خیره ی تهیونگ با دستی که توش ژل ریخته بود گرفتش و شروع كرد به ماليدنش ... سردیِ ژل باعث شد یه لحظه بلرزه ولی اون سردی سریع از بین رفت و جاش رو به گرما داد ...
تهیونگ زبونش رو روی لبش کشید . خیلی دوست داشت بدونه یونگی برای تحریک شدن به چی فکر میکنه ولی این سوالی بود که قطعا جوابی نمیگرفت ...
- حالا سرعت دستت رو بيشتر كن ، ميخوام صداى نفساتو بشنوم !
سرعتش رو بيشتر كرد ، انگشتاشو روش بالا پايين ميكرد و وقتى كه احساس كرد كاملا تحريك شده از عمد برای رضایت تهیونگ شروع به نفس زدن كرد ولی نمیتونست بگه نفس هاش و صداش کاملا بی دلیل ببند شده بودن . '' اینکه یه پسر داره با نگاهش میخورت اینقد هیجان زدت کرده ؟! " . از این صدا متنفر بود ولی چیزی که بیشتر آزارش میداد هیجان زده بودنش بود . نمیتونست انکارش کنه ولی نمیدونست اون ژل چیزی داشته یا دلیلش واقعا نگاه تهیونگ بود : ها ... اه ... اه ه ...
تهيونگ به بدن سفيد و ظريفش كه تو نور خورشيد انگار ميدرخشيد نگاه كرد ؛ نميخواست روز اول تا اينجا پيش بره و اصلا هم انتظار نداشت يونگى به خواسته ش توجهى كنه !
صداى نفس های يونگى كه بلندتر شد ، صبرش تموم شد .
پاشد و خودش رو به تخت رسوند . برای چند لحظه از بالای سر یونگی به دیکش که کاملا تحریک شده بود ، نگاه کرد .
به جرعت میتونست بگه اولین باری بود که دیک و نفس های یه پسره دیگه اینقد واسش جذاب بود .
جلوی پاى يونگى نشست ، يونگى كه نوک گوشاش از نگاه مستقيم تهيونگ قرمز شده بودن با چشماى نيمه باز نگاهش میكرد .
تهيونگ گفت :
صبر كن ... اينجا به بعدش رو من انجام ميدم ، تو دراز بكش و با نوك سينه هات بازى كن ... فهميدى ؟
بدون هيچ حرفى دراز كشيد و نوك سينه ش رو كه بيرون زده بود لمس كرد . از واكنش بدنش و صداى ناله اى كه از دهنش در رفت جا خورد !
اصلا انتظار نداشت رو سينه هاش حساس باشه !
تهيونگ با شنیدنِ ناله يونگى با خنده ی شیطنت آمیزی دستشو برد وسط پاى يونگى و با دستش گرفتش ، پریکامش با ژلی که زده بود حسابی مرطوبش کرده بود و صداش جوری بود که یونگی احساس کرد بدنش حساس تر شده .
تهیونگ بدون يه لحظه مكث شروع كرد به بالا و پايين كردن انگشتاش و دستش ؛ صداى ناله ى يونگى تو اتاق پخش شد . اينقد ادامه داد و با دیکش بازی کرد و مالیدش كه با لرزش بدن يونگى فهميد الانه كه ارضا شه و بعد از اینکه سر دیکش رو بین دو تا از انگشتای دستش مالید دستش رو جورى گرفت كه یونگی بتونه مایعش رو توى دستش خالى كنه .
يونگى با احساس حرکت دو انگشت تهیونگ دیگه نتونست جلوی خودش رو بگیره . ارضا شد و با خالی کردن مایع ش احساس كرد كل انرژىش از بدنش خارج شده .
تهيونگ با لبخند رضایت مندی بالا سرش نشست و همونطور كه با دستمال جیبیش دستشو پاك ميكرد ؛ خم شد و اروم لب هاى يونگى رو كه بى حال افتاده بود ، بوسيد :
به خونه خوش اومدى يونگى !

TaeGi - Silent Tears 🎭Where stories live. Discover now