O.13

1.5K 306 123
                                    

بك كپ كرده بود نميفهميد يا نمي خواست بفهمه ولي واقعا درك منظور چان يكم زيادي براش سخت بود

_چه كمكي؟

چاني كه حالا لپاش گل انداخته بود ولي هنوزم به همون اندازه نگاهش جدي بود اروم با دست به پايين تنه بك اشاره كرد

براي چند ثانيه كل اتاق تو سكوت فرو رفت و اين نشون از طوفان بعدش ميداد چان كم كم داشت از سكوت بك شوكه ميشد كع با صداي قهقه هاي بلند بك از جاش پريد صداي خنده هاش زيادي بلند بود رگاي پيشوني و گردنش بيرون زده بودن و چشاش خون افتاده بود چجوري تو چند دقيق انقد تغيير كرده بود

_گمشو بيرون

بك با صدايي كه حالا دو رگه شده بود گفت

چان دوباره نگاهشو تو چشماي بك انداخت چرا انقد عصبي بود چرا يهو انقد داغون شده بود قضيه چي بود!؟

بك دستي توي موهاش كشيد و عصبي دست چانو گرفت و كشيد

_مشكل ذهني كه داشتي كرم كه شدي گفتم دكمتو بزن فرار كن

با ديدن اينكه چان هيچ تغييري نكردي دستشو گرفتو به سمت در اتاق كشيد درو باز كردو خواست با خودش بكشتش بيرون كه چان غافلگيرش كرد و تو بغل خودش كشيدش و محكم فشارش داد نمي دونست نمي فهميد مشكل بك چيه ولي حس مي كرد واقعا اون بغلو نياز داره محكم فشارش ميداد انگار مي خواست بك تو بغلش حل شه ولي زياد طول نكشيد كه بك هلش داد و از بغلش بيرون اومد از شدت عصبانيت ميلرزيد و اون پوزخند رو مخم هيچ كمكي به داستان نمي كرد دوباره دست چانو گرفت و كشيد اين بار از پله ها پايين رفت و وسط سالن به جلو پرتش كرد

alter egoWhere stories live. Discover now