تقریبا حدود چند روزی از پیشنهاد کاملا یهویی بک میگذشت و چان کم کم داشت به این نتیجه می رسید که شاید با قبول کردنش کار اشتباهی کرده چون محض رضای خدا بعد از اون روز چان حتی برای یه لحظه هم نتونسته بود بکو ببینه کاش فقط باهاش یه خط حرف زده بود این طوری کم تر دلش می سوخت این چه جور دوست پسری بود که حتی یه قرارم باهاش نمیذاشت و خب چان خیلی به این فک کرده بودکه شاید اون باید یه تکونی به خودش بده و بهش زنگ بزنه ولی می ترسید وقتی بهش زنگ برنه خیلی ساده بگه که یه چرتی گفته یا شوخی کرده و سر و تهشو ببنده حتی نمی تونست تصور کنه فقط با این دوتا جمله چه بلایی ممکنه سر قلب بی چارش بیاد
با بی حوصلگی روی کاناپه جلوی تی وی لم داد خیر سرش اومده بود خونه کای تا یکم حال و هواش عوض شه و برای چن روزم شده از سوالای متعدد مادر بزرگش راجب اینکه عاشق کسی شده راحت بشه
ولی خب کایم مثه خودش بود دیگه سرعکس برداری نمی رفت و انگار بیشتر درگیر کارای شرکت باباش بود شبا دیر وقت میومد و انقدر خسته بود که نای نفس کشیدن نداشت انگار کلا یکی دیگه بود خبری از پسر عموی شر و شیطونش نبود بعضی شبا صدای گریشو میشنید و بعضی شبا با صدای دادش تو کابوساس از خواب میپرید نمی فهمیدش واقعا نمی فهمید
این چند روز کیونگو بیشتر از همه عمرش دیده بود مهم نبود چه تایمی از روزه یا چه خبره کیونگ کاملا سر زده میومد و سراغ جونگینو ازش می گرفت یه وقتایی اونقدر منتظرش میموند که همونجا خوابش میبرد و وقتی کای میومد فقط یه نگاه سر سری بهش مینداخت و میرفت و صبح زودتر از اینکه کیونگ بیدار شه از خونه میزد بیرون ولی خب فقط چان می دونست که پتویی که صبحا کیونگ باهاش از خواب بیدار میشه رو کی انداخته روش یه شب وقتی بلند شده بود تا بره اب بخوره کایو دیده بود که بالا سر کیونگ وایستا و بوده با لبخند نگاش می کرد حتی بهش دستم نمیزد فقط نگاش می کرد و اشک میریخت چند بار خواسته بود باهاش حرف بزنه اما هر بار با جمله"الان خستم چان بزار برای بعدا" دهنشو بسته بود و رسما ازش فرار کرده بود با صدای زنگ در از جاش بلند شد احتمالا بازم کیونگ بود این روزا دیگه به اومدنش عادت کرده بود بی حوصله درو باز کرد اما با فردی که پشت در دید نفس بند اومد بک بود بالاخره اومده بود اما با یه ظاهر زیادی متفاوت موهاش دیگه ابی نبود مشکیشون کرده بود که پوست سفیدشو بیشتر به نمایش میذاشت یه لنز ابی با رگه های طوسی انداخته بود که با خط چشم مشکیش خیلی بیشتر تو چشم میزد و فاک کی به بکهیون اجازه داده بود تو اون تیپ تمام مشکی چرم انقدر خواستتی بنظر برسه!؟ اون شلوار چرم براق که روناشو در برگرفته بود اون بلیز ساده مشکی با اون همه گردنبند با علامتای مختلف روش اون کت چرم مشکی و در اخر اون بوت های چرم مشکی باعث شده بود بک از چیزی که هست هزاران بار خواستنی تر بشه بک در حالی که ادامسشو با حالت خاصی میجویید با پوزخند زمزمه کرد
_تموم شد!؟
چان که تازه به خودش اومده بود و فهمیده بود خیلی وقته بهش زل زده به خودش اومد
_ام.. من فقط... فقط یکم تعجب کردم یعنی انتظار نداشتم اینجا ببینمت
بک در حالی که پوزخندش عمیق تر شده بود نگاش کرد
_مگه من دوست پسرت نیستم این کاملا عادیه که اینجا باشم
خدا می دونه چان چقدر سعی کرد تا تونست عضلات لعنت شده صورتشو کنترل کنه تا یه لبخند کاملا ضایع تحویلش ندن
با جعبه که سمتش پرت شد به خودش اومد
_اینا رو بپوش پایین منتظرتم
به ماشين تكيه داده بود براي صدمين بار كارايي كه قرار بود انجام بده رو تو ذهنش مرور مي كرد اميدوار بود همين يه كار براي چان بست باشه دلش نمي خواست كار به تهش بكشه
با صداي در تكيشو از ماشين گرفت و لعنت چرا گونيم مي پوشيد بهش ميومد!
تو كت تمام چرم سرمه اي رنگ با اون شلوار و بليز مشكي بيشتر بجاي اينكه مثه بچه هاي تخس بشه شبيه مردايي شده بود كه مجبورشون كردن كتوشلوار و در بيارن و لباس رسمي بپوشن
_سوار شو
دورشون يكم زيادي شلوغ بود اين همه ادم با اين قيافه هاي عجيب باعث ميشد قلبش تند تر بزنه تا حالا اين همه ادم يه شكلو باهم يه جا نديده بود
_ما چرا اينجاييم!؟
با قيافه اي شبيه علامت سوال پرسيد
بك دوباره لعنتي به خودش فرستاد
_چون قراره باهم تو يه مسابقه ماشين سواري شركت كنيم عالي نيست *اب دهنشو قورت داد*ع..عزيزم
منتظر مخالفت از چان بود ولي انگار چان ديگه اينجا نبود
فلش بك
******
چشماشو باز كرد تمام بدنش درد مي كرد سرش به شدت گيج ميرفت و كل بدنش گر گرفته بود
به هر زحمتي بود از سرجاش بلند شد
_مامان؟
کل فضای اطرافشو دود فرا گرفته بود و نمی تونست خوب چیزی رو ببینه اروم رو پاهای کوچیکش وایستاد اصلا تعادل نداشت ولی الان تنها چیزی که می خواست مادرش بود چند قدم جلو رفت تا تونست مادرشو روی زمین تشخیص بده با هرچی توان که تو پاهاش مونده بود به سمتش دویدو برش گردوند
اون صورت غرق در خون با تیکه هایی از گوشت صورتش كه اویزون بود اخرین چیزی بود که دید...
*****
پایان فلش بک
YOU ARE READING
alter ego
Fanfictionكاپل: چانبك،بكيول!؟✨🔥/ كايسو🐻🐧 ژانر: رمنس🦋/ كمدي🤣/ اسمات😑👨❤️💋👨❌/ زندگي روزمره👀 BBH:shut the fuck up l'm not gay❌📛 🚫متوقف شده🚫 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ واو باورم نميشه دو كيونگسو.. اوه ساري بيب دي او بزرگ 👶🏻بخاطر...