صبح وقتی چشاشو باز کرد اولین چیزی که حس کرد درد مزخرف کمرش بود
فاک و بوتش با اینکه کای دیشب سعی کرده بود با کرم وضعشو یکم بهتر کنه بازم درد داشت
به طرف دیگه تخت نگاه کرد تخت خالی بود کای رفته بود کجا؟ هنوز نظری دربارش نداشت
اتفاقات دیشب رو یه بار دیگه کامل تو ذهنش مرور کرد باورش نمیشد کای انقدر بهش سخت گرفته بود تمام بدنش کوفته بود
اروم روی تخت نشست و تازه متوجه بلیز استین کوتاه سفیدی شد که کنار تخت بود
اروم خم شد و برش داشت و به بینیش نزدیکش کرد با لذت نفسش کشید بوی کای رو میداد لبخند زد ولی لبخندش زیاد موندگار نشد یادش اومد که با اینکه دیشب تقریبا خودشو به کای توی سینی تقدیم کرده بود اون باهاش سکس نکرد تنها کاری که کرد لذت و درد دادن بهش بود
دوباره لباش شروع به لرزیدن کرد حالش از این حالت بهم می خورد که شبیه زنای حامله رفتار میکرد و تا تقی به توقی می خورد بغضش می گرفت خیر سرش مرد بود چرا انقد اسیب پذیر بنظر میرسید!!؟
سرشو تو لباس کای فرو کرد و چشماشو بست یعنی براش کافی نبود تنها نقشه ای که برای نگهداشتن کای داشت همین بود تقدیم کردن بدنش بهش که حالا اونم به فاک رفته بود
با صدای لولای در سرش رو بالا اورد و کای رو دید که با یه شلوارک مشکی ساده و بالا تنه لخت سعی داشت بدون ایجاد هر صدایی بیاد تو با دیدن قیافه کیونگ در رو کامل باز کرد
_اوه نمی دونستم بیدار شدی بیبی بوی خوب خوابیدی؟
ته حرفشو با نیشخند تموم کرد و اصلا نفهمید چی شده که مجسمه کنار تخت به سمتش پرتاب شد و دقیقا سمت سرش با تمام سرعتی که از خودش سراغ داشت جا خالی داد قصد مرگشو کرده بود!؟
صدای کیونگ بالا رفت
_توی عوضی توی پلی بوی عوضییی!!
با تموم شدن جملش بالشت رو سمتش پرت کرد
_تو به چه جرعتی دیشب با من اون کارو کردی و اخرم اون دیک لعنتیت رو نکردی توم هاننن!!!؟
بالشت بعدی رو پرت کرد کای نمی دونست بخنده یا در بره باورش نمیشد سفید برفی لخت رو به روش داره وسایل اتاقو به سمتش پرت می کنه چون باهاش سکس نداشته!!
کیونگ به سرعت از رو تخت پاشد انگار نه انگار که درد داشت الان نابودی کیم جونگین حرف اولو براش میزد!!
سمت صندلی کنار میز تحریر کوچیک کای رفت و صندلی رو برداشت و با داد به سمت کای یورش بود خب قضیه داشت واقعا بیش از حد جدی میشد و این وسط اخر یا کمر کیونگ میشکست یا جونگین به مادر بزرگ مرحومش می پیوست
پس سمت کیونگ رفت قبل از اینکه اون صندلی به سمتش پرتاب بشه به زور از دستای کیونگ بیرون کشیدش و کنار خودش روی زمین گذاشت
خواست کیونگ رو بغل کنه که با دندونایی که با تمام حرصش توی دستش فرو رفت از جا پرید و از درد بلند داد زد
باورش نمیشد توله سگ رو روش برای خالی کردن حرصش داشت از دندوناش کمک می گرفت و این خیلی مسخرس که کای بازم دوست داشت بغلش کنه!؟
دندوناشو از شدت درد روی هم فشار داد اونقدری دردش اومده بود که حتی نمی تونست دهنشو باز کنه حس می کرد گوشت دستش داره کنده میشه با تمام دردی که داشت اروم دست دیگشو بالا اورد با حالت نوازش گرانه روی سرکیونگ کشید
چشمای کیونگ تا اون لحظه بسته بود و فقط با بیشترین توانش فشار میداد انگار تو یه دنیای دیگه بود با حس دست کای روی سرش چشماش با تعجب باز شد و تازه قیافه دردمند کای و دید و همون موقعه بود که مزه اهنو توی دهنش حس کرد سریعا عقب کشید و با گیجی به دست کای نگاه کرد باورش نمیشد تو این فاصله کم این طوری کبود و خون مرده شده بود و فاک حتی یکم خونی بود!!
کاملا هل شده بود دست کای رو تو دستش گرفت و تمام بدنش لرزید الان به کایش اسیب زده بود
با بیچارگی زمزمه کرد
_من چیکار کردم
دوباره داشت بغضش می گرفت که سرش به شدت توی بغل کای کشیده شد کای محکم اونو توی بغلش فشرد و چشماشو بست بعد چند دقیقه با صدایی که به زور به گوش میرسید به حرف اومد
_الان اروم شدی حرصت خالی شد بیبی بوی
کیونگ فین فین ریزی تو بغلش کرد
_تو یه عوضی
جونگین لبخند زد
_و؟
صدای کیونگ لرزید
_و ببخشید
کای کیونگ رو محکم تر تو بغلش فشار داد و با صدایی که خنده کاملا توش موج میزد به حرف اومد
_فاک بچه تو همیشه انقد کردنی بودی یا از دیشب یهو مودت عوض شده
کیونگ با حرص زمزمه کرد
_خفه شو
ولی از بغل کای یه اینچم تکون نخورد
••••
بعد از اون اتفاق تخمی و بالا اوردن چان دیگه ندیده بودتش
رسما میشد گفت فقط سوار ماشینش کرده بود و بدون اینکه ازش سوالی بپرسه مستقیم دم خونه مادمازل رفته بود و پرتش کرده بود پایین حتی یه سوالم ازش نپرسیده بود یا یه بطری اب براش نگرفته بود
مثه یه توله سگ ولگرد برده بود پرتش کرده بود خونه و اومده بود چرا داشت این کارو میکرد اون گناهی نداشت ولی بکهیون کثیف بود و نمی خواست اینو به چان انتقال بده نمی خواست چان هیچی رو بفهمه هیچی
بیشتر با غذاش بازی کرد و حتی متوجه نگاه نگران مادرش نشد خانم بیون با ضرب پا اروم شوهرشو که غرق غذا بود به خودش اورد و با نگاهش بهش فهموند که وقتشه یه چیزی بگه
اقای بیون با ناراحتی از اینکه غذا شو ول کرده بود لباشو برای لحظه ای اویزون کرد خانم بیون سری تکون داد خدا می دونست که مهم نیست چند سال بگذره شوهرش همیشه براش عین پسر بچه های ۵ ساله بود البته فقط برای اون!
اقای بیون صداشو ساف کرد
_بک یادته یه ماشین جدید بود که می خواستیش؟
بک بدونه اینکه سرشو بالا بیاره سر تکون داد
_خب فردا به اقای یون میگم برات بیارتش
بک بدونه اینکه تغییری تو چهرش احساس بشه دوباره سر تکون داد
چشمای اقای بیون و همسرش با هم گرد شد این دیگه عجیب بود بکهیون از داشتن یه ماشین جدید خوش حال نشه!؟ داستان خیلی جدی بود!
این بار خانم بیون شروع به صحبت کرد
_بکهیون همه چی خوبه؟
و بازم بک سر تکون داد
خانم بیون تقریبا داشت منفجر میشد هیچ وقت نمی تونست پسر یکی یدونشو تو این حالت ببینه سریع از جاش بلند شد و گوشیشو برداشت از بکهیون و شوهرش فاصله گرفت و شماره کیونگ و گرفت
بعد از دوتا بوق گوشی رو برداشت
_خانم مورد علاقه من چطوره؟
خانم بیون لبخند زد
_خوبم عزیزم تو خوبی؟
صدای کیونگ با چاشنی لبخند به گوش رسید
_خوبم خاله جان چیزی شده؟
_فقط میخواستم بگم بک انگار زیاد حالش خوب نیست می دونم که تو هم نمی دونی چشه چون این چند وقت زیاد باهم ندیدمتون چیزی به ذهنم نمی رسه که حالشو عوض کنه حتی از حقه ماشینم استفاده کردیم ولی تغییری نکرد
کیونگ چند لحظه ساکت موند و بعد صداش با چاشنی پوزخند شنیده شود
_من یه فکر عالی دارم
••••
لوهان یه هورت دیگه از اسموتی توت فرنگیش کشید
_خب؟
چان با بیچارگی لباشو اویزن کرد
_خب دیگه چی می خوای بشه باهام مثه یه اشغال رفتار میکنه
لوهان خودشو متفکر نشون داد
_شاید چون واقعا یه اشغالی!
_لوهانننن!!
لوهان خندید و بلافاصله اخم وحشتناکی کرد و دست انداخت گوش چانو محکم کشید و داد چان باعث شد نگاه مردم تو کافه سمتش برگردن
_هیونگش کوها کره خر هیونگش کو!؟؟
چان با عجز نالید
_ایییی داره دردم میاد ولم کنننن
لوهان محکم ترکشید
_اگه یه بچه داشتم الان هم سنت بود پد سگ
چان همین طور که داشت سعی می کرد دست لوهانو از خودش جدا کنه به حرف اومد
_اوجش ۱۰ سال ازم بزرگتری کی تو ۱۰ سالگی بچه دار میشه اخههه!؟؟؟
گوششو محکم ترکشید
_باشه باشه غلط کردم هیونگ ببخشید
لوهان ناگهانی گوششو ول کرد و لبخندملیحی زد
_تکرار نشه
چان با چشمای گرد نگاهش کرد
_واقعا دوشخصیتی
لوهان خندید
_ بهتر از تو عم که ترس از اجتماع داری
لبای چان دوباره به سمت پایین اومد
_من ترس از اجتماع ندارم فقط پر حرف نیستم
لوهان سر تکون داد
_باشه تو راس میگی... چان تو باتمی یا تاپی؟
چان هنگ نگاهش کرد
_هان؟
قیافه لوهان در کسری از ثانیه پوکر شد
_میکنی یا میدی؟
دستای چان بلافاصله روی دهن لوهان نشست و قیافش شبیه لبو شد
_هیونگگگگ این حرفا رو بلند نگو
لوهان دست چانو کنار زد
_جوری حرف نزن انگار تا حالا بهش فک نکردی همون دفعه که مثلا خیر سرت بک هورنی شده بود می خواستی کمکش کنی پس چه غلطی می خواستی بکنی؟ها!!؟
چان درحالی که با هات چاکلتش ور میرفت سرشو پایین تر انداخت
_نمیدونم فقط حس کردم باید کمکش کنم خب بک بهم میگفت چیکار کنم دیگه نه؟
لوهان با شتاب کوبید تو صورت خودش
_فاک حس میکنم دارم گناه کبیره میکنم که دارم اینا رو بهت میگم از یه بچه دبیرستانی کمتر میدونی!!! با این اخلاق تخمیت باید بدی به بک با اون اخلاق سگشم بیشتر می خوره بکنه
چان چیزی برای گفتن نداشت خودشم دقیق نمی دونست که کدومو بیشتر میخواد... واقعا کدومو می خواست!؟
_باید بریم خرید بیب
چان با گیجی پرسید
_چرا؟
لوهان شیطانی خندید و دستاشو تو هم چفت کرد و انگشتای اشارشو بهم زد
_توکه نمیدونی باید ببینیم جناب بیون کدوم می پسنده یه بد بوی فاکر یا یه بیبی تمام عیار!؟
••••
های بیبز می دونم دیر اومدم مثه همیشه😂
ولی نویسندتون یکم مودیه متاسفانه تا مود نوشتنش نیاد دس به قلم نمیشه☺︎︎
راستي گايز دلم مي خواد يه فيك ديگه بنويسم مي دونم سر همين يكي سرويس كردم ولي خب 😂
يه نظر سنجي مي خواستم بكنم امگاورس بنويسم يا عادي(ژانرو نميگم منظور ادم بودنشونه)نظر بديد ممنون ميشم كه چه كنم!؟
خلاصه که امیدارم لذت ببرید❤︎
YOU ARE READING
alter ego
Fanfictionكاپل: چانبك،بكيول!؟✨🔥/ كايسو🐻🐧 ژانر: رمنس🦋/ كمدي🤣/ اسمات😑👨❤️💋👨❌/ زندگي روزمره👀 BBH:shut the fuck up l'm not gay❌📛 🚫متوقف شده🚫 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ واو باورم نميشه دو كيونگسو.. اوه ساري بيب دي او بزرگ 👶🏻بخاطر...