سعی کرد بلند تر از قبل بخنده اصلا دلش نمی خواست اون احمق خود خواه بفهمه که چقدر از دستش ناراحته نه اينكه براش مهم باشه فقط يكي اول بايد از خودش مي پرسيد چرا از دست جونگين ناراحته تا بعد از اینکه به خودش جواب داد بتونه با اونم رو به رو بشه
اروم زیر چشمی به جونگینی نگاه کرد که حالا چشماشو بسته بود و به کاناپه پشتش تکیه داده بود خب حداقل الان دیگه لازم نبود تظاهر کنه
_خب ببین مریض کوچولو درسته این اولین باره بیرون بیمارستان می بینمت ولی خب من یه دکترم و فهمیدن اینکه حالت اوکی نیست زیادی برام راحته
حالا دیگه حواس سهونم جمع شده بودو با قیافه ای شبیه علامت سوال بهش نگاه می کرد عالی بود اخرین چیزی که می خواست این بود که جلوی کراش سابقش از اولین کراش کوفتیش حرف بزنه با اینکه دیگه به سهون حسی نداشت و برعکس رابطه لوهانو و سهون بنظرش خیلی کیوت بود اما بازم معذب بود
دلش می خواست دهنشو باز کنه و تا صبح با ناله تمام داستانو برای لوهان تعریف کنه ولی با وجود سهون
ترجیح داد دهنشو ببنده لوهان اونقدر اجتماعی و باحال بود که کافی بود یه بار باهاش هم صحبت میشدی تا با اعتماد کامل تمام رازای زندگیتو بهش بگی اما خب حداقل الان نه...
سری تکون داد
_نه چیزی خاصی نشده یعنی حتی اگه شده باشه هم الان حال تعریف کردن ندارم
سعی کرد با یکم ماست مالی کردن عذاب وجدانشو بخاطر دروغ گفتن به دوست جدیدش از بین ببره
لوهان به چشمای کیونگ نگاه کرد و بعد اروم سمت سهون برگشت
_سهون نظرت چیه بری یکم دور بزنی عزیزم!؟
سهون کاملا پوکر نگاش کرد می دوست دکتر بیبیش داره کاملا واضح دکش می کنه اما علاقه زیادی داشت داستانو بشنوه
_ام... خب نمیشه یکم بیشتر...
با لبخند ملیحی که لوهان وسط حرفش بهش زد دهنشو بست و با یه لبخند از جاش بلند شد و البته غرغر کردناشو فراموش نکرد بعضی وقتا یادش میرفت که لوهان کسیه که باید رفتارای مطیع داشته باشه نه اون!
لوهان که اروم به شونه های افتاده سهون می خندید سمت کیونگ برگشت
_خب نظرت چیه حالا بگی؟
کیونگ که هنوز با دهن باز محو حرف گوش کنی سهون بود اروم پلک زد سهون کنار لوهان زمین تا اسمون با سهون دانشگاه فرق می کرد
_چجوری یه ادم می تونه انقد متفاوت باشه!!؟
لوهان بلند خندید
_قول میدم بعدا راجب راز موفقیم برات کلاسای اموزشی بزارم ولی فعلا بحث یه چیز دیگس
کیونگ نفسشو با صدا بیرون داد و رسما خودشو رو کاناپه پشتش پرت کرد
_می دونی که تا یه جاهاییشو توی بیمارستان برات تعریف کردم ولی خب از روزی که از بیمارستان اومدم همه چی فرق کرد انگار اون دیگه منو نمی بینه بهم توجه نمی کنه باز رفته تو کون اون دختره نانا و خب این واقعا نامردیه!
لوهان با یه پوزخند کنار لبش بهش نگاه کرد
_و چرا نامردیه مگه چیزی بینتون بود!؟ تا اونجایی که من فهمیدم همه چی برای گذشتت بوده بیبی کیونگ
با پرسیدن این سوال حس کرد دهنش خشک شده از سوالای که مجبورش می کرد به درونش نگاه کنه متنفر بود
_نه نبود یعنی نباید باشه... یعنی بی خیال لوهان من باید خیلی احمق باشم که با اون کارایی که باهام کرد دوباره دوسش داشته باشم...نه؟
با چشمایی که داد میزد بگو که من احمق نیستم بگو که حق دارم اون عوضی جذاب و هنوز دوست داشته باشم بگو بهم حق میدی به چشمای لوهان نگاه کرد
ایبار لوهان بلند خندید
_باورم نمیشه یه نفر بتونه انقدر با خودش سر یه احساس تخمی درگیر باشه جوری ازم سوال می پرسی که حس می کنم ماریجونا کشیدم و سهون داره سوال جوابم می کنه که کشیدم یا نه و من با اینکه جواب درستو می دونم ولی نمی تونم دهنمو باز کنم
کیونگ با درموندگی دستاشو روی صورتش گذاشت و پاهاشو به زمین کوبید
_اون دوسم ندارهههه
و دوباره ته دلش التماس کرد لوهان حرفشو رد کنه
_کی می دونه شاید واقعا نداشته باشه!
مرسی واقعا! بعضی وقتا برای رک بودن بیش از حد لوهان دلش می خواست سرشو تو دیوار بکوبه !
دوسش نداشت!؟کیونگ حس کرد برای مدتی قلبش وایستاد یعنی ممکن بود واقعا دوسش نداشته باشه!؟ یعنی بازم فقط اون احمق بود که بهش دل بسته بود!؟
لوهان که متوجه شده بود ماموریتی که می خواسته انجام شده تیر اخر زد
_می دونی عشق مثه یه رود وحشی می مونه که همه یه روز توش گیر میوفتن جا بزنی گریه کنی ناامید شی ریه هات پر اب شده و تمام game over پس سعی کن به جای اینکه بزاری این رودکوفتی هر جایی که می خواد ببرتت وبکوبتت خودت پاشی و تا دیر نشده براش تصمیم بگیری هوم!؟
من میرم ببینم شازده کجا رفته
YOU ARE READING
alter ego
Fanfictionكاپل: چانبك،بكيول!؟✨🔥/ كايسو🐻🐧 ژانر: رمنس🦋/ كمدي🤣/ اسمات😑👨❤️💋👨❌/ زندگي روزمره👀 BBH:shut the fuck up l'm not gay❌📛 🚫متوقف شده🚫 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ واو باورم نميشه دو كيونگسو.. اوه ساري بيب دي او بزرگ 👶🏻بخاطر...