چشماشو برای اخرین بار برای زن تقریبا ميان سال پشت میز چرخوند و سعی کرده دوباره مثه یه "بیمار" خوب منتظر جناب دکتر بمونه
۱۰ دقیقه بود که منتظر اون دکتر لعنتی بود و کم کم داشت حوصلش سر میرفت و برای جلو گیری از اتفاقایی که ممکن بود بیوفته*كه خراب شدن مطب رو سرشون جزوش بود* شمارشو گرفت و گوشی رو به گوشش چسبوند
بعد از چندتا بوق جواب داد
_بله؟
_دکی من مطبتم و الان تو اتاق انتظار نشستم اگه تا ۳ دقیقه دیگه کارتو تموم نکنی قول نمیدم پا نشم بیام تو و به درد و دلاش گوش کنم کی می دونه شاید کمکم کردم؟
صدای مینسوک که کاملا مصنوعی داشت می خندید به گوش رسید
_ام بله یکم دیگه خدمتتون میرسم
_زودتر
بدون اینکه منتظر جواب بمونه گوشی رو قطع کرد می دونست مینسوک هر چی نباشه آن تایمه مخصوصا برا وقتایی که "مریض" لعنتیش بيون بکهیون باشه
دقیقا بعد از سه دقیقه در باز شد و پسر بچه ای کم سن و سال از در بیرون اومد و باعث شد بک لبخند تلخی بزنه چقدر شبیه خودش بود!
از سر جاش بلند شد و بدون اینکه منتظر اجازه منشی باشه وارد اتاق شد
مینسوک با اون عینک گردش و موهای طلاییش مثه همیشه یه مرد جذاب و جا افتاده به نظر میومد
بک سوتی زد
_بابا جذاب نکشیمون
مینسوک خنده ارومی کرد و لیوان قهوشو روي ميز گذاشت
_چطوری بک ؟چه خبرا چی شده يه سری به دکترت زدی؟
با دست اشاره کرد تا بک روی مبل راحتی یه نفره بشینه و بک بدون هیچ حرفی سمتش رفت
_می دونی که فقط زمان بدبختیام یادت می کنم
مینسوک بلند خندید
_می دونم لطفته و این بار چه کمکی ازم بر میاد
بک کمی مکث کرد سعی کرد یه نفس عمیق بکشه و مینسوک اونقدر بکو میشناخت که بدونه موضوع در باره چیه
_دوباره دیدمش...پیر شده بود دیگه منو نمیشناخت
دسته مبلو محکم تر تو دستاش فشار داد و سعی کرد چنتا نفس عمیق بکشه تا شاید بتونه لرزش بدنشو کنترول کنه
_ولی مگه من می تونم کابوس شبامو هیچ وقت فراموش کنم
مینسوک نفس عمیقی کشید
_اروم باش بک از اون موضوع چند سال میگذره من اینجام تا به تمام حرفات گوش بدم و بتونم راهنماییت کنم پس سعی کن اروم باشی و همه چیو برام تعریف کنی
.
.
.
يه هفته اي از اون هفته كذايي مي گذشت و الان كه داشت به سمت بكهيوني كه وسط سبزه ها چمبره زده بود ميرفت تازه مي فهميد چقد زمان زود گذشته
با رسيدن بهش بدون معطلي كولشو در اورد سر بكو نشونه گرفت
_اخخخ
با خوردن كوله سنگينش تو سر بك
سرش بالا اومد و عصبي نگاهش كرد
_چته كره بز گردنم شيكست
بغل بك رو زمين ولو شد
_نفهميد
بك كه به ارومي گردنشو مي ماليد كيف كيونگو جلو كشيد و همون طور كه توش دنبال خوراكي مي گشت بحثو ادامه داد چيو نفهميد
كيونگ با بي چارگي نگاهشو سمت بك كه تقريبا سرشو كرده بود توي كولش كرد
_حتي نفهميد رنگ تخميه موهامو عوض كردممم
چنتا نفس عميق كشيد تا همين الان پا نشه و تمام راه كوفتي تا خونه جونگينو بدوعه جرش بده اين يه هفته كاملا نديدش گرفته بود حتي نگاش نمي كرد جواب سلامشم نميداد دوباره چسبيده بود به اون دختره لعنتي
بك همون طور كه موفق به پيدا كرد چيپس مورد علاقش تو كيف كيونگ شده بود زير لب غر ميزد تمام اين يه هفته تمام حرفاي كيونگ شده بود جونگين
جونگين منو نگاه نكرد! جونگين دست نداد! جونگين دست تو دماغش كرد به من نماليد!!!
ديگه داشت كم كم علاوه بر خودش از اسمشم حالش بهم مي خورد
_حتما زياد تغيير نكردي
و يه ثانيه طول كشيد تا بفهمه دقيقا چي زر زده و خب گوشاش تا قبل از جيغ كيونگ خوب كار مي كردن
_لعنتیییی من موهامو قرمز کردممم می فهمی قرمززز چجوری می تونه این رنگ کوفتی رو نبینه مگه کوره!!
بک در حالی که گوشاشو گرفته بود
چشاشو برای کیونگ چرخوند
_مگه مهمه چه اهمیتی داره بفهمه یا نه!؟
با تموم شدن جملش لبای کیونگ جلو اومد دلش می خواست بشینه گریه کن چون حس می کرد دلیل همه ی این حساسیتاش اینه که اون لعنتی رو دوست داره ولی جرعت نمی کرد اینو به بک بگه می دونست اگه دهن باز کنه بک اول بهش يه وان نايت خشن هديه خدافظي ميده و بعد یه بلیط مستقیم به اون دنیا
بک احمق نبود متوجه قیافه گرفته کیونگ میشد دقیقا یه هفته بود که این طوری بود و دلیلش یکم زیادی واضح بود ولی دلش نمی خواست راجبش فک کنه
_بیا امشب دوتایی بریم کلاب خیلی وقته دوتایی باهم کلاب نرفتیم
کیونگ کمی سرشو خاروند
_نمی دونم بد نیست
کمی فک کرد انگار بعد از چند ثانیه چشماش شروع به برق زدن کرد
_چطوره به چان و جونگینم بگیم بیان
بک لباشو از درون گاز گرفت
چن وقتی بود که سعی می کرد چانو بپیچونه هر وقت میدیدش ازش جواب می خواست و بک هیچی نداشت بگه پوچ پوچ بود از یه طرف کنجکاویش تا مرز جنون می بردش و از طرف دیگه ای دوست نداشت داستان زندگیشو برای کسی به غیر از دکتر روان پریشش تعریف کنه
خواست مخالفت کنه که متوجه شد کیونگ خیلی وقته تماس گرفته
حسش بهش می گفت خبرای خوبی تو راه نیست
مثله هميشه صداي اهنگ لعنتي گوش هر بني بشري كه اونجا بودو كر مي كرد و بك به طرز عجيبي حس و حل اينجا بودنو نداشت
داشت خودشو بخاطر پيشنهاد احمقانه اي كه داده بود سرزنش مي كرد مثل اين مي موند كه يه تيكه چوبو تو ماتحت مباركت كني و بعد از دردش ناله كني ولي ديگه نتوني درش بياري
برعكس بك انگار كيونگ خيلي ذوق و شوق داشت و با چشماش داشت مدام دنبال اون عن رنگ مي گشت به چان خيلي اصرار كرده بود كه حتما جونگينو با خودش بياره مطمعن بود حتما راضيش كرده
با دستي كه به شونش خورد به سمت عقب برگشت و با تعجب به دكتر بيبي فيسش نگاه كرد
_تو اينجا چي كار مي كني
حالا بكم به سمتشو بگرشته بود و با تعجب نگاهشون مي كرد
لوهان لبخندي زد
_ام.. چان دعوتمون كرد بيايم
بعد به خودشو سهون كه پشت سرش بود اشاره كرد
سهون كه تازه متوجه كيونگ شده بود جلو اومد شروع به صحبت كرد
خب عالي بود حالا نه تنها بايد از كراشاي كيونگ جونگينو تحمل مي كرد بلكه سهونم بهش اضافه شده بود ولي الان نه جونگين مهم بود نه سهون الان فقط پسر فاكينگ جذابي مهم بود كه داشت سمتشون ميومد و بك واقعا باورش نميشد اين همون احمق عينكيه كه يه زماني حالش ازش بهم مي خوردي!
بعد از يكم چرته و پرتاي دوستانه سمت يكي از ميزا رفتن كه دورتر از سن رقص بود و مقدار زيادي تاريك تر بود
حدود ١۵ مین از نشستنشون می گذشت و خب همه چی داشت عالی میگذشت یعنی کیونگ گرم صحبت با لوهان و سهون شده بود و جوری رفتار می کرد انگار اصلا جونگینی وجود نداره
جونگین دور تر از همه نشسته بود و بک واقعا نمی دونست این چندمین لیوان یا سیگارشه فقط می دونست جونگین امشب تصمیم گرفته اوردوز کنه و خب چقد به تخم مرغای عزیزش بود
همه چیز عالی بود! همه چیز بجز یه نفر... پارك چانيول!
اون احمق لعنتی خوب کارایی که بهش گفته بود رو یاد گرفته بود و اینو از دختری که روپاش نشسته بود کاملا میشد فهمید
وخب این عالی بود چی بهتر از این که اون دیک فیس دیگه کاری باهاش نداشت و مثه کنه بهش نمی چسبید تا سوالای چرت و پرت راجب گذشتش بپرسه و این عالی بود!
یعنی می تونست عالی تر باشه اگه بک دلش نمی خواست همین الان پاشه بر موهای اون دخترو دور دستش بپیچه و سرشو به میز بکوبه ولی وات د فاک چرا باید دلش همچین چیزی رو بخواد!؟
سعی کرد حواس خودشو از چان پرت کنه و کی بهتر از جونگین
_هی عن رنگ
چشای مست و خستش به ارومی رو بک اومد
اونقدر خسته بنظر میومد که دل بک یه لحظه براش سوخت کی وقت کرده بود انقدر داغون بشه!؟
_چرا انقد داغون شدی مستر کیم این قیافه ها بهت نمیاد
جونگین تلخ نگاهش کرد
_تو دیگه چرا اینو از من می پرسی بیون بک تو که باید دلیل حالمو بهتر از همه بدونی
وات دا فاک تقصیر بک نبود اون فقط یکم واقعیتو کوبیده بود تو صورتش
_من فقط واقعیتو بهت گفتم کارایی کی کردی رو یاد اوری کردم اون وقت ادم بده منم!؟
جونگین اروم خندید ولي هيچي نگفت
بك ديگه مي خواست علاوه بر كله اون دختره كله خودشم بكوبه به ميز چرا هر غلطي مي كرد اشتباه از اب در ميومد!؟
مي خواست رابطه بين كيونگ و جونگينو تموم كنه چون مي دونست دوتاشون دارن اشتباه مي كنن ولي الان دوتاشون داشتن عذاب مي كشيدن خنده هاي فيك كيونگ از دو كيلومتري معلوم بود و راجب جونگين واقعا نياز بود چيزي بگه!؟
بعد خير سرش اومد چانو سر و سامون بده كه فعلا ريده شده بود به خودشو اصلا نمي فهميد چرا داره ريده ميشه به خودش!!!؟
از جاش بلند شد و برا اخرين بار به جونگين نگاه كرد
_اوك حالا كه من گند زدم به همه چي بزار اخرين گندمم بزنم *به كيونگ اشاره كرد* اون احمق كه مي بيني اونجا داره مي خنده يه هفتس مخ منو سر تو حامله كرده پس بهش توجه كن كوني اصلا هر غلطي دلتون مي خوايد بكنيد به تخم مرغام
و بعد بدون توجه به قيافه متعجب كاي سمت دري كه به روف گاردن بار مي خورد رفت نياز داشت يكم هواي تازه بگيره
باز تو اين يه مورد شانس اورده بود كه همه انقد مشغول تكون دادن خودشون رو بدناي هم ديگه اون پايين بود كه كسي هوس بالا اومدن نكرده بود
به ميله ها تكيه داد و پايين رو نگاه كرد خسته شده بود ولي نمي دونست از چي عصبي بود ولي نمي دونست از چي ودر اخر همه اين حسا باعث ميشد بخواد بالا بياره دلش مي خواست بغل يكي زار بزنه
با شنيدن صداي در سرشو پايين انداخت عالي بود حالا ديگه تنها نبود نفس عميقي كشيد ديگه حال اينجا موندنم نداشت خواست تكون بخوره كه از پشت يكي بغلش كرد
وتف!؟ خدا از اون بالا اومده بود پايين بغلش كنه!؟
البته خب قطعا خدا نمي تونه انقدر بوي گند مشروب بده و البته بك تا حالا خدا رو بغل نكرده بود پس نمي تونست بغلش انقد اشنا باشه
_چرا تنهايي مستر بيون!؟
فاك همينو كم داشت فقط!
سمتش چرخيد و كمي به عقب هولش داد
_به تو ربطي نداره
چان مستانه خنديد
_اره درس ميگي به من هيچ ربطي نداره اصلا هيچي به من ربط نداره تو ربط نداري قلبم به من ربط نداره احساساتم به من ربط نداره هيچ كوفتي به من هيچ ربطي نداره
بك با اخم نگاهش كرد الان چرا واقعا داشت اينا رو مي گفت كه چي!؟
_اره اره هيچ كدوم به تو ربط نداره حالا بيا بريم پايين دلم نمي خواد فردا صبح با خبر جنازت كه خودتو پرت كردي پايين روزمو شروع كنم
دستشو گرفت و به سمت در كشيد اما فقط چند ثانيه كشيد تا دستشو از تو دستاي بك بكشه بيرون
_مستر بيونننن به من دست نزن خطرناكههه
بك با تعجب نگاهش كرد
_چرا خطرناكه!؟
_اگه يهو قلبم وايسه چي!؟مي خواي جواب مادمازلو چي بدي!؟
بك چشماش گرد شد
_و چرا بايد قلبت وايسه!
چان عميق تو چشماي بك نگاه كرد
_چون تو بهم دست زدي و قلبم يهو ميگه واي ببين بك دستمو گرفته ديگه نمي تونم بزنم... اخه مي دوني قلبم خيلي دوست داره و قلبم يه احمقه كه تويي رو دوس داره كه حتي نگاهشم نمي كني مي دوني مستر بيون
*با مشت روي قلبش كوبيد و هم زمان چشماش پر شد*
اينجا خيلي درد ميگيره وقتي ميبينه بهش توجه نمي كني ديگه ازش مواظبت نمي كني ديگه بهش چيزاي جديد ياد نميدي ميشه دوباره برم عينك بزنم يقمم تا اخر ببندم بازم مثه قبل يه احمق باشم كه بلد نيست از خودش دفاع كنه اين جوري بازم مياي كمكم كني!؟ هوم!؟ بازم مياي بقيه رو بخاطرم بزني!؟ بازم مياي برام لباس بخري!؟ بازم مياي بهم ياد بدي چجوري از خودم مواظبت كنم!؟ بازم مياي...
با كوبيده شدن لباي بك رو لباش حرفش نا تموم موند بك نمي دونست داره چي كار مي كنه هيچي نمي دونست فقط مي دونست مي خواد ببوستش
دستاشو داخل موهاي چان كرد و سرشو پايين تر كشيد لباشو با شدت بيشتري داخل دهنش كشيد و مك زد و انگار چان تازه به خودش اومده بود بكو محكم به ديوار پشتيش كوبيد و لباشو محكم گاز گرفت بوسنده خوبي نبود اصلا نبود ولي همين هول بودنش هين بوسه باعث ميشد رو لباي بك لبخندي بشينه ولي بك كاملا حريص بود با گاز گرفتن لباي چان مجبورش كرد دهنشو باز كنه و زبونشو وارد دهنش كرد و همه دهنشو مال خودش كرد
*بيبي بوي چه دهن هرزه اي داري*
*مادرت گفت مي توني از دهنت خوب استفاده كني*
*تو كثيفي يه هرزه اي هرزه*
تمام محتويات معدشو توي دهنش حس مي كرد چانو محكم به عقب هل داد و مقابل چشماي متعجبش شروع به عق زدن كرد..........هيچي درس نميشد هيچي اون يه مريض بود و هميشه يه هرزه كثيف مريض مي موند....
***
خب هاي گايز شرمنده واسه اين همه تاخير ولي خب مدرسه ها شروع شده و من تا 4 5 بعد ظهر مدرسم و اصلا وقت نوشتن ندارم و علاوه بر اون سال ديگه كنكور دارم و فشار روم خيلي زياده اميدوارم درك كنيد اپ بعد زمانش معلوم ني ولي سعي مي كنم خيلي دير نشه
نظر و ستاره هم فراموش نشه بهم انرژي بديد☁️💫
YOU ARE READING
alter ego
Fanfictionكاپل: چانبك،بكيول!؟✨🔥/ كايسو🐻🐧 ژانر: رمنس🦋/ كمدي🤣/ اسمات😑👨❤️💋👨❌/ زندگي روزمره👀 BBH:shut the fuck up l'm not gay❌📛 🚫متوقف شده🚫 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ واو باورم نميشه دو كيونگسو.. اوه ساري بيب دي او بزرگ 👶🏻بخاطر...