خب اين پارتو سعي كردم طولاني بنويسم كه تقريبا وارد قسمتاي يكم دلهره اورش بشم
تا تهش بخونيد امدوارم خوشتون بياد
....................
مادر جيمين با اخم به پسرش نگاه ميكرد:(كارت قشنگ نبود جيمين اگه جنازه ي يه موشو ديده بودي بايد بهمون ميگفتي نه اينكه منو خواهرتو اينجوري بترسوني)
دونگ ووك موش رو لاي دستمال كاغذي گذاشته بود و داشت به سمت سطل زباله ميرفت تا اونو داخلش بندازه
جيمين هنوزم يك موش ديگرو ميديد كه دنبال دوونگ ووك ميره و وقتي كه دونگ ووك جسدو داخل سطل زباله انداخت موش غيب شد
قطعا قدرت دويدن موش اونقدر زياد نبود كه به اون سريعي بره و جيمين مطمعن بود كه اون يكدفعه اي محو شده بود
چند دقيقه بعد همشون پشت ميز ناهار خوري بودن و داشتن شام ميخوردن كه مبايل جيمين زنگ خورد
جيمين:(يونگي هيونگ مادرم اجازه داد كه بيام خونتون ...عووم نه حتما بازيايه خودموهم ميارم)
موقه ي مكالمش با شوگا به وضوح ميتونست تغيير حالت رو تو چهره ي مادرش ببينه
وقتي كه تلفنش رو قطع كرد مادرش بهش توپيد:(يادم نمياد بهت اجازه داده باشم پارك جيمين اينكه داري ميري دانشگاه دليل اينكه سرخود هركاري بكني نيست )
جيمين و تهيون با تعجب به مادرشون نگاه ميكردن
تهيون:(اما مامان تو خودت بهش اجازه دادي )
مادر جيمين چاپستيكشو گذاشت روي ميز:(دست به يكي كرديد؟)
تهيون:(من چرا بايد با پسر كوتولت دست به يكي كنم؟)
جيمين:(نونا تو دوازده سانت از من كوتاه تري)
تهيون:(خفه شو..)
جيمين بلند زد زيره خنده اما با ضربه اي كه دونگ ووك به ميز زد ساكت شد:(جيمين من بخاطر تو امشب كارمو كنسل كردم اونوقت تو به يكي ديگه قول دادي؟)
جيمين با تعجب به دونگ ووك نگاه كرد:(من قبلن قولي نداده بودم كه الان زيرش زده باشم)
دونگ ووك انگشت اشارشو سمت جيمين گرفت:(ميدوونيي چيزي كه من بخاطر تو كنسل كردم چي بود؟)
همه از صداي بلند دونگ ووك جا خوردن
بعد از چند لحظه جيمين از پشت ميز بلند شد :(من ميرم اماده بشم)دويد توي اتاقش چند دست لباس و شارژرش رو چپوند توي كيفش و اومد بيرون و جلوي در اشپزخونه وايساد:(من ديگه ... ميرم فعلن) و انگشت وسطشو جوري كه فقط دونگ ووك ببينه بالا اورد
دم در داشت كفشاش رو ميپوشيد كه چيزيو پشت سرش حس كرد برگشت و خواهرش رو با صورتي غمگين ديد
بعد ازينكه بند كفششو محكم كرد ايستادو به صورت تهيون نگاه كرد:(چيزي شده نونا؟)
تهيون:(حتي اگه دونگ ووك زنگ زدو گفت بيل گيتس اومده تا تمام اموالش رو به تو ببخشه برنگرد خونه باشه؟)
جيمين با تعجب به تهيون نگاه ميكرد:(چرا؟)
تهيون:(من ميشناسمش قصد خوبي نداره خودتم ميدوني ولي نبايد جلوي مامان چيزي بگيم ...ميدوني يسري چيزا راجبه اين خونه هست كه بعدا بهت ميگم و دليل اينكه چرا اسرار داشتم بيايد اينجا)
جيمين ابروهاشو انداخت بالا حقيقتش ازينكه ديد تهيون ميدونه دونگ ووك چجور ادميه قلبش فشرده شد جيمين:(نونا داري عجيب ميشي)
تهيون خنديد درو باز كردو جيمينو هول داد بيرون:(برنگرد) و درو محكم بست
پياده مسافت بين خونه خودشون و يونگيو رفت چون زيادي دور نبود
سوار اسانسور شد و توي اسانسور همسايه پير يونگي اقاي كيم رو ديد جيمين:(اوه سلام اقاي كيم بابت فوت خواهرتون خيلي متاسفم)
عاقاي كيم صورتشو برگردوند و به جيمين زل زد كيم:(خواهرم؟)
جيمين لبشو گاز گرفت:(عام يونگي شي بهم گفته بود كه خواهرتون پريروز فوت كردن و ...)
آسانسور:(طبقه ي سوم) جيمين سمت در رفت و نتونست حرفشو كامل بزنه جيمين:( ببخشيد اقاي كيم بايد برم بعدا ميبينمتون)
و سمت واحد يونگي رفت و جلوي خونه يونگي يك زن مسن با لباس مشكيو ديد كه به يونگي يك چيزيو داد و رفت
جيمين سمت يونگي رفتو با تعجب پرسيد:(اون خانومه كي بود؟)
يونگي يكي از ابروهاشو داد بالا:(دبيرستان ميرفتي سلام ميكردي)
جيمين خنديدو اروم به شونه يونگي زد:(سلام پيشي)
يونگي چشماشو تو كاسه چرخوند:(تو هيچوقت درست نميشي)
جيمين بلند تر خنديد :( بگو ديگه اون خانومه كي بود؟)
يونگي پوفي كشيد و با تاسف به در خونه اي كه پيرزن واردش شده بود نگاه كرد:( اون خواهر اقاي پارك بود مرگ اقاي پارك خيلي ناراحتش كرده)
جيمين با تعجب به يونگي نگاه كرد:(چرا الكي ميگي من همين الان اقاي پاركو توي اسانسور ديدم)
يونگي داخل خونه شد:(چقدر بامزه و فانتزي احتمالن گفته همه ي باغاش به نام تو باشه )
جيمينم پشت سر يونگي وارد خونه شد:( نه يونگي باور كن راست ميگم من ديدمش باهاش حرف زدم وقتي بهش مرگ خواهرشو تسليت گفتم خيلي تعجب كرد عاخه تو به من گفته بودي خاهرش فوت كرده)
صداي جيمين ميلرزيد و ترس توش موج ميزد
يونگي مبايلي كه خاهر آقاي كيم بهش داده بود رو روي اوپن گذاشت:(ببينم جيمين دونگ ووك مغزتو ليس زده؟ اين چرتو پرتا چيه من كي گفتم خواهرش مرده من گفتم خودش مرده واه...)
جيمين روي مبل نشست انگشتشو به نشونه تهديد گرفت جلوش:( مين يونگي ميشه شوخيه مسخرتو بس كنيو فقط بگي اون خانومي كه دم در بود واقعا كي ك؟)
يونگي دستشو كلافه لاي موهاش كشيد:(من حس ميكنم تو داري با من شوخي ميكني چطور يه ادم مردرو تو اسانسور ديدي باش حرف زدي؟) جيمين يخ كرده بود و راه رفتن عرق سرد روي كمرشو حس ميكرد
تكيه داد به مبل و هيچي نگفت مغزش بهش يه جواب منطقي نميداد و داشت ديوونه ميشد يونگي با يه ليوان شربت و يه پيك سوجو اومد و كنار جيمين نشست
شربتو دست جيمين داد تلويزيونو روشن مردو مشغول سوجو خوردنش شد
جيمين با اخم نگاش مرد:(هي اين شربت چي ميگه؟)
يونگي خنديدو موهاي جيمينو با دستش بهم ريخت:( تو هنوز ٢١ سالت نشده كوچولو)
جيمين اخم كردو ليوانو روي عسلي روبروش گذاشت خونه ي بهم ريخته ي يونگيو برانداز كرد:(هي از وقتي از مامان بابات جدا شدي خيلي شلخته شدي)
يونگي دوتا دسته ي پي اسفورو از بين يه عالمه وسايل كه روي زمين بود پيدا كرد و جواب جيمينو نداد
يونگي:(خب بازياتو اوردي يا جرت بدم؟)
جيمين با به ياد اوردن اينكه يادش رفته بازيارو بيارو اروم زد تو پيشونيش :( شت يادم رفت)
يونگي دستشو گذاشت روي دستي مبل يونگي:( خب پس گزينه دومو اجرا ميكنيم)
جيمين بلند شد:(از دست دونگ ووك فرار كردم گير بدترش افتادم)
يونگي بلند زد زيره خنده و دستشو از روش شلوارش برداشت :(نگران نباش بيبي تو خونه ي من جات امنه امنه)
جيمين خنده عصبي كردو دوباره روي مبل نشست
ذهنش خيلي درگير بود يونگي بلند شد تا يه بازيو توي پي اس فورش بزاره كه صداي اسمس از مبايل خانوم كيم بلند شد
يونگي پوزخند زد:( مبايلشو داد بهم كه آنتنشو درست كنم ولي مثل اينكه درسته پيرزن اسكلم كرده) و برگشت و بقيه سيدياشو نگاه كرد
جيمين به سمت مبايل خانوم كيم رفت و گفت:( مامانمم امروز يه چيزيش شده بود اول كه بهش گفتم سريع اجازه داد تا بيام پيشت ولي يهويي نظرش عوض شد) و زد زيره خنده
مبايل خانوم كيم رو برداشت
با خوندنش دوباره سرما كل وجودشو گرفت اون اسمس نبود
كل صفه سياه شده بود و فقط يك نوشته روش بود(من بهت اجازه دادم بياي اينجا پارك جيمين)
YOU ARE READING
SEE
Horrorوقتي كه جيمين ميفهمه ميتونه روح هر موجوديو ببينه وقتي توي خونه ي جديدشون شوهر خواهرش توسط يك روح كشته ميشه و جيمين تنها كسيه كه اخطارهاي روح توي خونرو ميفهمه و مهم تر اينكه اون روح نسبت نزديكي باهاش داره و بايد مشكلش رو حل كنه تا بتونه به زندگيه ب...