با صداي زنگ مبايلش از خواب بيدار شد
اما صداي زنگش اصلا نزديك نبود و از توي هال ميومد
خودشو از زير دست و پاي يونگي بزور كشيد بيرون و رفت توي هال مبايلش رو از روي زمين برداشت و با شوك به صفحه ي ترك خوردش و بالاش كه كج شده بود نگاه كرداشكش داشت در ميومد و بلند داد زد:( وات د فاااااااككككككك)
با قيافه ي گرفته به شماره اي كه ساعت شيش صبح بهش زنگ زده بود نگاه كرد
شماره ي همسايشون بود خانوم كانگ
شونه هاش رو بالا انداخت و تماس رو جواب داد:( بله؟)
كانگ:( سلام جيمين شي من همسايتون هستم)
جيمين پوفي كشيد و سعي كرد اينكه همسايشون خيلي احمقانه مثل هر دفعه كه جيمين رو ميبينه خودشو معرفي ميكنرو ناديده بگيره:( بله شمارتون رو داشتم)خانوم كانگاز پشت تلفن خنديد:( اووه راستش من زنگ زدم يه چيزي بابت خونتون بگم
چندروزيه كه بوي خيلي بدي فضاي راهرو و طبقه رو گرفته و همه همسايه ها عصبانين و ما فهميديم كه بو از خونه ي شماست وقتيم كه اومديم دم خونتون خونه نبوديد )جيمين آب دهانشو با استرس قورت داد
:(ما امروز برميگرديم تا حدودا يك ساعت ديگه حتما ميايمو درستش ميكنيم)
بعد از خداحافطي تلفن رو قطع كرد و داشت روي مبل مي نشست كه يه چيز نرم كه داخلش سفت بود رو زير باسنش احساس كردپريد بالا و فرياد زد :( يا مسيييح)
چرخيد سمت مبل تا ببينه اون چي بوده و با يونگي كه با چشمهاي خمار از خوابش روي مبل دراز كشيده بود وبهش نگاه ميكرد مواجه شد
جيمين دستش رو گذاشت روي قفسه ي سينش و يه نفس عميف كشيد:( واي ترسيدم... كي اومدي؟)يونگي بينيشو بالا كشيد واروم پلك زد:( بعد ازينكه داد زدي فاك)
جيمين كه يكدفعه شكستگي مبايلش يادش اومده بود پريد جلوي مبل و روي زمين نيشست
مبايلش رو سمت يونگي گرفت و ترك روش رو بهش نشون داد:( يونگي اينو ببين مبايلم خود به خود شكسته....هيييي وسطشم ازين خطاي سبز افتاده .... ال اي ديش خراب شدهه...چيكار كنممم)يونگي زير چشمي به مبايل جيمين نگاه كرد
خودش صب وقتي اعصابش خورد بود بعد از صحبت با تهيون اونو پرت كرده بود
جيمين كه نميفهميد كار اونه پس بهتر بود ماست ماليش ميكرد
يونگي:( اوم يكوچولو خرج داره)جيمين ابروهاشو خم كرد و لباشو اويزون كرد:( همسايمون زنگ زد...مثل اينكه بوي جسد دونگ ووك پيچيده همه جا)
يونگي بلند شد و روي مبل نشست:(اماده شو زياد وقت نداريم مامانت اينا تو راهن)
جيمين چيزي نگفت و سرش رو انداخت پايينيونگي از روي مبل اومد پايينو روي زمين كنار جيمين نشست
لپ جيمين رو كشيد :(اخماتو نكن توهم نونات فكر همه چيزو كرده)
جيمين به يونگي نگاه كرد:( فكر چيو؟ دونگ ووك تو خونه ي ما مرده خانوادش راحتمون نميزارن)يونگي خنديد:( نوناتو دست كم گرفتيا)
جيمين دوباره سرشو انداخت پايين
يونگي كه ميخواست حال جيمين رو عوض كنه كامل بلند شد و مچ پاهاي جيمين رو گرفت و اونو سرو ته بلند كرد
جيمين جيغ كشيد و سرشو گرفت:( هيووونگ الان همه خوناي بدنم ميرن تو مغزمم)
YOU ARE READING
SEE
Horrorوقتي كه جيمين ميفهمه ميتونه روح هر موجوديو ببينه وقتي توي خونه ي جديدشون شوهر خواهرش توسط يك روح كشته ميشه و جيمين تنها كسيه كه اخطارهاي روح توي خونرو ميفهمه و مهم تر اينكه اون روح نسبت نزديكي باهاش داره و بايد مشكلش رو حل كنه تا بتونه به زندگيه ب...