...........
يونگي جلوي خونه جيمين پارك كرد
جيمين متوجه اخم كردن يونگي بعد ازينكه خونشون رو ديد شد
جيمين:(چيزي شده؟) يونگي چشماش رو به فرمون دوخت:(طبقه ي دوم زندگي ميكنيد و خونتون تك واحديه درسته؟)
جيمين و خانوادش تازه به اون خونه اسباب كشي كرده بودن و طبيعتا يونگي تاحالا اونجا نبوده
جيمين با تعجب به يونگي نگاه كرد:( تو از كجا ميدوني؟)
يونگي از گوشه ي چشماش به جيمين نگاه كرد:( اينجا جاي خوبي نيست جيمين نبايد ميومديد اينجا)
جيمين خودشو به يونگي نزديك كرد :( منظورتو نميفهمم)
يونگي آب دهنش رو قورت داد :( جيمين قسم بخور تمام چيزايي كه برام تعريف كردي حقيقت داشتن)
جيمين از تغيير يهويي يونگي تعجب كرده بود و دوباره ترس باعث شده بود بدنش سرد بشه
سرش رو به نشونه ي مثبت تكون داد يونگي نفس عميقي كشيد و به جيمين نگاه كرد هيچوقت فكر نميكرد حرفايي كه "اون"توي خوابش ميزنه حقيقت داشته باشن
هميشه به خوابش ميومدو ميگفت انتقام ميگيره و عشقشو دوباره برميگردونه پيش خودش اما هيچوقت فكر نميكرد اون بخواد جيمينو به عنوان وسيله ارتباطش انتخاب كنه چون اون همه چيزو از علاقه يونگي نسبت يه جيمين ميدونست
يونگي تنها كاري كه الان ميتونست بكنه مراقبت از جيمين بود و ميدونست كه نميتونه جلوي اين اتفاق رو بگيره و ميدونست دليل اينكه اون جيمين رو انتخاب كرده چيه
جيمين صادق و مهربون بود و درنتيجه راحت تر ميشد ازش استفاده كرد
با صداي جيمين از افكارش بيرون اومد:( يونگي چي شدي يدفه چند دقيقست حرف نميزني)
يونگي نفسش رو فوت كرد بيرون، برگشت سمت جيمين و محكم بغلش كرد يونگي:( من همه ي حرفاتو باور ميكنم جيمين)
جيمين از تعجب شكل يك علامت سوال شده بود
يونگيو با دستاش اروم هل داد و به صورتش زل زد
جيمين:( لابد توام مثل مامانم ميخواي دو ديقه ديگه بگي من كي اينو گفتم)
يونگي با دستاش دو طرف شونه ي جيمين رو گرفت:( جيمين من نميتونم همه چيزو بهت بگم ولي تو الان قدرتيو داري كه من هميشه توقع داشتم اون به من بدش تا كمكش كنم ولي اون تورو انتخاب كرده .... من نميخوام بهت چيزي بگم چون ميدونم تو جلوش رو ميگيري ... جيمين نميخوام جلوش گرفته شه چون ميخوام زود اين قضيه تموم بشه تا بتونيم راحت زندگي كنيم هم من هم تو و خانوادت)
يونگي از وقتي جيمين اون حرفاي عجيب رو راجبه اقاي كيم زده بود به همچين مسئله اي شك كرده بود اما نميخواست باورش كنه ولي با ديدن خونه ذهنش مجبور شد تا همه چيزو باور كنه
جيمين دستاي يونگيو از رو شونش پس زد و دره ماشينو باز كرد اخم كردو پياده شد:( تو به من ميگفتي عجيب شدم حالا خودت يجوري رفتار ميكني انگار كره ي شمالي آزمايش كنترل ذهن از راه دورشو رو تو امتحان كرده ... چند دقيقه وايسا زود ميرم بازيارو ميارم)
درماشين رو بست و برگشت سمت آپارتمانشون
يونگي ماشين رو برد كمي جلوتر تا توي جاي درست پارك كنه و جيمين بياد
اما كاشكي نميرفت چون جيمين به محض ديدن پنجره ي خونشون از اينجا اومد پشيمون شده بود
براي امشب كافي بود... ديگه نميتونست اين يكيو تحليل كنهسايه يك پسر قد بلند با موهاي كوتاه رو پشت پنجره ديد و از اون مزخرف تر نوشته ي خوني روي شيشه ي پنجرشون:
" فقط 5 دقيقه"
.....سي دقيقه قبل در همان خانه:
همه جا تاريك بود و فقط سرما احساس ميشد
اون صدا
صداي جيمين نبود اما دونگ ووك خوب صاحبش رو ميشناخت
چطور ممكن بود اون اينجا باشه و از اون عجيب تر"زنده؟"
توي گور رفتنش رو با چشماي خودش ديده بود
قطعا خيالاتي شده بود هيچ دليل منطقي براي بودن اون توي خونه نبود
:(من اينجام كه همه ي لطف هايي كه بهم كرديو جبران كنم لي دونگ ووك من اينجا يه امانتي دارم كه بايد با خودم ببرمش!)
ايندفعه صدا دورتر بود جايي نزديك مبل
به دونگ ووك فرصت تحليل نداد و چند لحظه بعد يكي از عسلي هاي روبه روي مبل با پشت ساق پاي دونگ ووك برخورد كرد و اون رو از عقب به زمين انداخت
عرق سرد روي پيشونيش نشسته بود و به نفس نفس افتاده بود
همچين چيزي چطور ممكن بود؟ مطمئن بود اون رو سه سال پيش با دستاي خودش كشته بود
يكدفعه يكي از شعله هاي اجاق گاز توي آشپزخانه روشن شد و بعد صداي افتادن قاب عكس كنارش
قاب عكسي كه توي اون خودش تهيون و مادرتهيون بودن
چشماش رو بست تا شيشه خورده توي چشمهاش نره اما تا خواست دوباره بازشون كنه موهاش به شدت كشيده شد و از درد محكم بهم فشارشون داد
سعي كرد دست كسي كه داره موهاش رو ميكشه رو بگيره يا حداقل پاش رو اما انگار كه هوا اون رو ميكشيد
و وقتي سرش محكم به چيزي خورد فشار از روي موهاش برداشته شد
چشماش رو اروم باز كرد وسط آشپزخانه و نزديك به اجاق گاز بود
به سختي از روي زمين بلند شد تمام بدنش درد ميگرد
به سمت شعله ي روشن برگشت تا خاموشش كنه و بلايي سرش نياد اما
در صدم ثانيه كسي از پشت سرش رو هول داد و سرش رو به شعله فشرد
چشماش و صورتش ميسوخت ولي نميتونست سرش رو عقب ببره
فرياد ميزد و با دستهاش به ميز گاز فشار مياورد تا بتونه سرش رو فاصله بده اما نتونست و حده اقل بعد از بيست ثانيه سرش ول شد
دستهاش رو روي صورتش گذاشت و عقب عقب رفت تا اينكه پاش به پايه ي ميز گير كرد و افتاد زمين
ازدرد به خودش ميپيچيد تمام صورتش و قسمت عظيمي از موهاي كم پشتش سوخته بود و به علاوه رد ميله هاي گاز روي صورتش مونده بود و از شدت ضربه به خونريزي افتاده بود
با اينكه چشمهاش رو نميتونست باز كنه اما سنگيني نگاه كسي كه عامل سوختن صورتش بود رو روي خودش احساس ميكرد و نيشخند روي لب هاش هم غير قابل پيشبيني نبود
ميتونست همون لحظه بكشتش اما ميخواست زجر كشيدنش رو ببينه
پنج دقيقه گذشته بود و مرد ديگه ناي فرياد زدن نداشت
همه چيز بنظر اروم شده بود
اما تا قبل از اينكه پاهاش دوباره توسط همون نيروي مجهول قبلي كشيده بشه
توي راه سرش محكم به ديوار خورد اونقدر محكم كه فرياد مرد ديوار هاي خونه رو لرزوند و لكه ي بزرگ خوني روي ديوار جا گذاشت
دونگ ووك جايي نزديك مبل رها شد
اين رو وقتي دستش روكنار خودش كشيد و مبل رو حس كرد فهميد
ميخواست گريه كنه اما نميتونست چشمهاش رسما نابود شده بودن و فقط ميتونست ناله كنه
دوباره به وسيله ي ديوار و مبل با كلي تلاش بلند شد چون با خودش فكرد ميكرد ميتونه با ايستادن با اون مقابله كنه
اما نميدونست اين آخرين باريه كه روي پاهاش مي ايسته و حتي آخرين باريه كه فكر ميكنه
چون سرش محكم به ديوار برخورد كرد
اونقدر محكم كه مقداري از گچ ديوار ريخت و چند ثانيه بعد جسم بي جون مرد روي مبل افتاد بدون حتي فرياد زدن و ناله كردن
برق ها دوباره اومدن و تلويزيون و خونه روشن شدن
انگار نه انگار كه چند دقيقه پيش كسي توي اين خونه ي روح زده كشته شده بود
........
YOU ARE READING
SEE
Horrorوقتي كه جيمين ميفهمه ميتونه روح هر موجوديو ببينه وقتي توي خونه ي جديدشون شوهر خواهرش توسط يك روح كشته ميشه و جيمين تنها كسيه كه اخطارهاي روح توي خونرو ميفهمه و مهم تر اينكه اون روح نسبت نزديكي باهاش داره و بايد مشكلش رو حل كنه تا بتونه به زندگيه ب...