بعد از ده دقيقه كه براي جيمين پر از استرس بود به قبرستون رسيدن و يونگي تمام راه غر زدن هاي جيمين رو تحمل كرد
دركش ميكرد!
جيمين براي ارواح مثل يك چراغ بود!
چراغي كه باهاش ميتونستن به زندگي برگردن يا از بين دو دنيا موندن راحت شنهردوي اونها به ساختمان ١٥ طبقه اي كه توش پر از خاكستر مرده ها بود نگاه ميكردن
ساعت تقريبا داشت ١٩ مي شد و چون اواخر تابستون بود هوا رو به تاريك شدن ميرفت
يونگي نفس عميق كشيد و به سمت جيمين برگشت كه بعد از اون نگاه كوتاه به ساختمون سرش رو پايين انداخته بود
يونگي:( ميدونم سخته ولي وقتي وارد اونجا شديم نزار هيچ روحي بفهمه ميبينيش)
جيمين اصلا دلش نميخواست سرش رو بالا بياره
جيمين:( ميشه يه توضيح كوچيك بدي چرا اومديم اينجا؟)يونگي دستش رو برد لاي موهاش وپوفي كشيد
يونگي:( بخاطر اينكه نميتونيم اين استخونارو بسوزونيم وقتي وارد بيمارستان شدم متوجه اين قضيه شدم ديدم كه چند نفر داشتن راجب اين صحبت ميكردن كه اگه اينكارو كنيم ممكنه فكر كنن قتل كرديم و ميخوايم بپوشونيمش براي همين بيمارستان قبول نميكنه كه مرده ي مارو ببره و بسوزونه و يه چيزي خيلي عجيب بود)جيمين:( چي؟)
فلش بك
يونگي درحالي كه پلاستيك رو توي دست هاش گرفته بود به سمت سرد خونه ي بيمارستان راه ميرفت
از حرف آدم هاي بيرون كمي تعجب كرده بود
جلوي در سردخونه كه رسيد با تعجب به نوشته نگاه كرد"از پذيرش مرده هاي خارج از بيمارستان معذوريم"
با تعجب دستگيره ي در رو چرخوند تا وارد بشه
پس چرا چانيول در اين باره وقتي باهاش تلفني حرف ميزد چيزي نگفت؟وارد كه شد كسي رو توي اتاق نديد
يونگي :(چانيول هيونگ؟)صداش كرد اما جوابي نشنيد
خواست بره بيرون كه دستي رو روي شونش احساس كرد برگشت و دركمال تعجب با چانيول روبرو شد!چانيول :( ببخشيد دير كردم)
يونگي مطمئن بود كه چانيول تا چند لحظه ي پيش اونجا نبود و علاوه بر اون
اون سرمايي كه از چانيول احساس ميكرد دقيقا شبيه سرمايي بود كه از اقاي پارك يا از روحي كه استخون هاي بدنش توي دستاش بود ميگرفتاما تصميم گرفت احساس ترس و تعجبش رو نشون نده
يونگي:( اوه سلام هيونگ ... فكر كنم ديگه نخوايم مردمون رو بسوزونيم)چانيول دستش رو توي جيب هاي روپوش سفيدش كرد
چانيول:( چرا؟... اصلا كي هست؟)
YOU ARE READING
SEE
Horrorوقتي كه جيمين ميفهمه ميتونه روح هر موجوديو ببينه وقتي توي خونه ي جديدشون شوهر خواهرش توسط يك روح كشته ميشه و جيمين تنها كسيه كه اخطارهاي روح توي خونرو ميفهمه و مهم تر اينكه اون روح نسبت نزديكي باهاش داره و بايد مشكلش رو حل كنه تا بتونه به زندگيه ب...