GIRL

1.7K 426 78
                                    

جيمين با استرس به روح كه ديگه كامل پشتش رو به اون كرده بود و داشت ميرفت نگاه كرد و داد زد

جيمين:( خواهش ميكنم بگو چيكار كنم؟)

روح ايستاد ولي چيزي نگفت

جيمين بغض توي گلوش رو گرفته بود و كلي گريه و حرف داشت

جيمين:( نميدونم بايد چيكار كنم تا زندگيم عادي بشه ..... حتي اسم لعنتيتم نميدونم.... حتي نميدونم چرا دنبال خواهرمي و دهن منو پيدا كردي تا سرويسش كني!!)

صداي پوزخند روح جيمين رو عصباني تر كرد

:( تو خودت بايد  راه رو پيدا كني ... تقريبا تو راهي فقط.... تك تك اين صحنه هارو بخاطر بسپار .... ولي نا اميدم كردي جيمين هنوز نفهميدي من چرا هميشه كنار خواهرتم؟ فك كنم تا الان متوجه نبودم شده وحسابي نگرانه)

جيمين عصبي سمت روح قدم برداشت :( چرا انقد بي سرو ته حرف ميزنيييي؟!! عجب روحه رو مخي هستييي)

روح پوزخند و زد :( روح رو مخ؟ هومم ولي اسم من نامجونه )

جيمين انگشت اشارشو گوفت سمت نامجونو صداشو تا ميتونست برد بالا:( ببين اقاي نامجون دست از سرم برداررررر!)

بيشتر از اينكه نامجون ازصداش بترسه خودش از صداي بلندش ترسيد و بغضي كه مخلوط از عصبانيتش و ناراحتيش بود توي گلوش تشكيل شد

از طرفي يونگي كه بيرون كارگاه با كيسه ي استخون ها ايستاده بود با شنيدن صداي جيمين كه اسم "نامجون" رو فرياد زد كيسه رو انداخت و به سمت در جايي كه جيمين ازش وارد شده بود رفت

با ورود يونگي نامجون شكه به يونگي نگاه كرد انگار كه توقع نداشته كه يونگي وارد بشه و در عرض چند ثانيه ناپديد شد

يونگي با تعجب و نفس نفس زنان به جيمين نگاه ميكرد
يونگي:( نام...جون...كجاست؟)

جيمين به جاي خالي نامجون نگاه كرد و اخم هاش رو توهم كشيد
جيمين:( تا اومدي تو رفت)

يونگي پوفي كشيد و دستاش رو لاي موهاش برد

جيمين به يونگي نزديك شد
جيمين:( بهتره بريم...)

دست يونگي رو گرفت و خواست اون رو ببره بيرون كه يونگي دستش رو پس زد
يونگي:( دفعه ي آخرت باشه كه سرش داد ميزني.... حق نداري ناراحتش كني!)

جيمين با تعجب به يونگي نگاه كرد و پوزخند زد
جيمين:( تمام زندگيمو جهنم كرده تو نوزده سال عمرم هيچوقت انقدر نتوسيده بودم!!!!)

يونگي اخم كرد :( تو اينجوري جواب كمك خواستن بقيه رو ميدي؟)

جيمين از كنار يونگي رد شد و بهش تنه زد
جيمين:( مرسي كه انقدر دركم ميكني)

يونگي زياده روي كرده بود قبول داشت
تا اسم نامجون رو شنيده بود هول كرده بود و شديدا دلش براي نامجون تنگ شده بود درست بود نميتونست روحارو تو حالت عادي ببينه اما جدن توقع داشت جيمين كمكش كنه و حداقل بهش نشونه بده

SEEWhere stories live. Discover now