Yoongi next door

2.2K 477 57
                                    


جيمين پشت ميز نشسته بود و روبروش يونگي كه با عشق املتي رو كه جيمين سوزونده بود رو سعي داشت بدون اينكه چهرش رو از مزه ي بدش تغيير بده ميخورد تماشا ميكرد يونگي:(اوومم...خوشمزس)
جيمين با تعجب به يونگي نگاه كرد:(هيونگ اين مزه روغن سوخته ميده كجاش خوشمزست)
يونگي صاف نشستو يه قاشق از املتش رو اورد بالا :( اونجاش خوشمزست كه تو درستش كردي)
جيمين خنده اي كرد و به پشتي صندلي تكيه داد جيمين:( جا خوردم توقع نداشتم ...اينو بگي..)
يونگي:( چي بايد ميگفتم؟) جيمين:( اينو دارم ميخورم چون توش دوتا گوجه و تخم مرغي كه با پولاي نازنينم خريده بودمشون حروم شده)
يونگي بلند خنديد :(راستشو بگو بجز اينكه ميتوني روحارو ببيني ميتوني ذهنارم بخوني؟)
جيمين چشماشو گرد كرد و زد روي ميز:( هيوووونگ!!!)
يونگي همونطور كه ميخنديد قاشق پر از املتشو وارد دهنش كرد
جيمين كمي خودشو جلو كشيد:( هيونگ من ديشب روح دونگ ووكو ديدم)
يونگي يكي از ابروهاش رو بالا داد و منتظر شد تا جيمين حرفش رو ادامه بده
جيمين:(اون ميخواست وارد آپارتمان بشه اما يه فرشته ي مرگ اومد و دودش كرد.... اون يچيزايي راجبه اينكه دونگ ووك اون دنيا قراره خوك بشه بهش گفت و گفت....گفت....گفت)
يونگي از توي پارچ براي جيمين توي ليوان آب ريخت و ليوان رو گرفت سمتش يونگي:(گفت گفت گفت؟)
جيمين با حرص ليوان آبو از دست يونگي كشيد:(گفت كه دونگ ووك يكيو كشته...اما ديشب تقاصشو داده.... هيونگ يعني اون روح بخاطر كار دونگ ووك الان توي خونمونه؟)
يونگي هم مثل جيمين خودشو كشيد جلو:(اون توي خونه شما نيست جيمين شما توي خونه ي اونيد... فك كردي چرا انقدر خواهرت اسرار داشت كه بيايد توي اين خونه؟)
جيمين آب دهانشو قورت داد:(يعني خواهرم اون روحو ميشناسه؟؟!...ولي چطوري؟)
يونگي خواست جواب جيمين رو بده اما نتونست چون مبايلش زنگ خورد
يونگي پوفي كشيدو رفت سمت مبايلش:( الو....فك كنم بهت گفته بودم كه همه چي بينمون تموم شده.....اوه گاد براي چي اون عكسو بايد اشتباهي با خودت ببري؟....تا قبل از ساعت يازده بيارش ساعت دوازده جايي دعوتم...باي)
جيمين از پشت ميز بلند شد و رفت سمت يونگي .جيمين:( كي بود دوست دختر قبليت بود؟)
يونگي مبايلشو گذاشت روي ميز و رفت سمت حمام:( يه همچين چيزايي .... دوسپسر سابقم بود)
جيمين هيچي نداشت بگه
نميدونست چرا اما خجالت كشيده بود
يونگي از سكوت جيمين خندش گرفت زد زيره خنده و برگشت سمت جيمين.يونگي:( چي شدي يهو؟)
جيمين اروم انگشت اشارشو اورد بالا و گرفت سمت يونگي
تن صداش رو تا حدي كه ميتونست اورد پايين:( يعني تو...گيي؟)
يونگي تن صداش رو برد بالا و به جيمين نگاه كرد:(نه اشتباه نكن من گِيَم)
جيمين دستشو انداخت پايين :( خب اين دوتا چه فرقي داشتن؟)
يونگي حولش رو برداشت و در حمومو بازكرد:( اون گي كه تو گفتي ميشد همجنسباز ولي من همجنسگرام ....خيلي بهتر از با يه دختر بودنه حداقلش مثل داداشم تو بيس چهار سالگيم باباي بچه ي دوست دخترم نميشم)
جيمين هين بلندي كشيد و دستاشو گذاشت جلوي دهنش:( تو داداش داري؟)
يونگي پوفي كشيدو وارد حمام شد:(نا اميدم كردي نميدونستي؟ يروز ميبرمت بهت نشونش ميدم)
و در حمامو بست
جيمين نفس عميقي كشيدواز آشپز خونه اومد بيرون روي مبل لم داد كه يكدفعه چشمش به مبايل خانوم كيم افتاد
اون پيرزن آلزايمر داشت و احتمالا يادش رفته بود كه مبايلش رو پس بگيره
پوفي كشيدو مبايل خانوم كيم رو برداشت تا دم در خونشون بره و مبايلش رو بهش بده
دمپايي هاش رو باش كرد و كليد رو برداشت تا پشت در نمونه و به سمت واحد اقاي كيم رفت
زنگ درو زد و منتظر شد تا خانوم كيم درو باز كنه
همونطور كه منتظر بود قرار گرفتن دستيو روي شونه ي چپش احساس كرد سرش رو تا نصفه چرخوند و زير چشمي به دست سفيد و بي روحي كه روي شونش بود نگاه كرد و همزمان صدايي رو زير گوش راستش شنيد:(كل ديشب توي اتاقش صدات ميزد جيمين ... اگه دقت كني صداشو ميشنوي...اون فكر ميكنه ميتوني نجاتش بدي...حواستو جمع كن)
اون دست قطعا مال يك موجود زنده نبود سرش رو كامل برگردوند تا ببينه اون كي بود اما هيچكس پشت سرش نبود
به ثانيه نكشيده بود كه برق ها رفت و در خونه ي يونگي بسته شد
اونجا چهارتا واحد بيشر نبود
يكيش كه مطعلق به اقاي كيم مرحوم بود
يكيش مطعلق به يونگي و دوتاي ديگه رو نميشناخت
چشمهاش داشت به تاريكي عادت ميكرد
يكدفعه كسي محكم در واحد كناري يونگيو از داخل كوبوند
جيمين از صداي ناگهاني ترسيد و تعادلش رو از دست داد و روي زمين افتاد
چند ثانيه سكوت برقرار شد ولي دوباره يكي محكم از داخل خونه بغلي يونگي چند بار به در كوبويد
در خونه اروم به طرف داخل باز شد و جيمين تقريبا تونست چهره ي زني كه موهاش نصف صورتش رو پوشونده بود و سفيدي كل چشمهاش رو گرفته بود و يك لبخند پرمعني روي لبهاش بود رو ببينه
زن دستهاي چروك و لرزونش رو تا نصفه بالا اورد و دوتا از انگشتاشو به طرف وسط دستش حركت داد و به جيمين علامت داد تا بياد پيشش
جيمين به نفس نفس افتادو خودشو چسبوند به در خونه ي خانوم كيم و محكم به در زد تا خانوم كيم درو باز كنه و همزمان بلند اسم خانوم كيم رو صدا ميزد
زن بلند شد و در خونرو كامل باز كرد و پنج تا انگشتهاش رو به طرف جيمين گرفت و بعد دستشو مشت كرد و همزمان با مشت شدن دست زن چيزي انگار پاي جيمين رو گرفتو به سمت خونه ي اون زن كشيد
جيمين محكم دستگيره ي در خونه ي خانوم كيم رو گرفتو فرياد زد
قدرتي كه اون رو ميكشيد هر لحظه بيشتر و زيادتر ميشد و چيزي نمونده بود تا جيمين دستگيره رو ول كنه كه
خانوم كيم رو باز كرد
با باز شدن تقريبيه در خونه ي خانوم كيم تمام اون نيرو از بين رفت وچراغا روشن شد
خانوم كيم:( اوه پسرم ميشه دستتو برداري درو كامل باز كنم؟)
جيمين با عجله دستشو ازروي دستگيره برداشت و بلند شد
تا زانو جلوي خانوم كيم خم شد
خاك پشت شلوارو لباسشو تكون و مبايل خانوم كيم رو گرفت جلوش
جيمين:( عاممم... بفرماييد مبايلتون)
خانوم كيم با لبخند به جيمين نگاه كرد:( تو بايد جيمين باشي درسته؟)
جيمين خنديدو پشت كلشو خاروند:( بله من همون دوست يونگيم)
خانوم كيم ابروهاش رو انداخت بالا:(اوه پس دوست يونگيم هستي؟)
جيمين خنديد و به خانوم كيم نگاه كرد:( مگه منو به عنوان كي ميشناختين؟)
خانوم كيم شونه هاش رو بالا انداختو دست جيمين كه توش مبايل بودو اروم به سمت خود جيمين هول داد:( همسايه ي كناريه يونگي چند هفتست كه مدام اسمتو توي همه جاي طبقه صدا ميزنه حتي چند ثانيه پيشم داشت صدات ميزد وقتي شنيدم فهميدم تو حتما جيميني...و اين مبايل بيشتربه درد تو ميخوره پسرم)
رفت داخل خونه درو بست و جيمين بهت زده رو تنها گذاشت
جيمين با هول به سمت در خونه ي يونگي رفت و با كليد درو باز كرد
پريد توي خونه و درو بست
نفس نفس ميزد و مدام به اين فكر ميكرد همسايه ي ديوونه ي يونگي چي ممكنه ازش بخاد
اون مردي كه دستشو گذاشته بود روي شونش آقاي كيم بود؟
به سمت حمام دويد و درش رو محكم باز كرد و فرياد زد
جيمين:( همسايه سمت راستيه خل و چلت كيه؟)
يونگي پرده ي حمومو كشيد جلوي بدنش و سرشو اورد از كنارش بيرون:(تا فهميدي گيم تصميم گرفتي درو روم تو حموم باز كني؟)
جيمين محكم مشتشو كوبيد رو در :( هيووونگ جديم همسايه بغليت كيه؟؟)
يونگي سرش رو از روي تاسف تكون داد يكم جلوتر اومد طوري كه پرده از روش كنار نره و در حموم رو محكم بست
يونگي:( چهار ساله اومدم اينجا و ميدونم تو اين چارسال كسي تو اون خونه زندگي نكرده و نميكنه...ملعون)
جيمين رفت سمت كاناپه و خودشو پرت كرد روش و همون لحظه پيامي روي گوشي خانوم كيم كه هموز توي دستاش بود اومد مبايل رو اورد بالا
صفحه ي مبايل دوباره سياه شده بود و فقط يك چيز روش نوشته شده بود

"بيا پيشم جيميني"
...............
بوص به كلتون

SEEWhere stories live. Discover now